گنجور

 
میلی

باز مژگان ترم نوباوه خوناب کرد

باز چشم خونفشانم خیر باد خواب کرد

دوش دل را دیده حیران نوید وصل داد

هر نگاه گرم کان خورشید عالمتاب کرد

قحط شد در خشکسال هجر چون باران وصل

صبر را در بحر عشقم گوهر نایاب کرد

بارها دادم قرار شکوه ناکردن ز یار

غیرت دیدن به اغیارش، مرا بی‌تاب کرد

دید مژگان ترا میلیّ و شد در اضطراب

همچو صیدی کو نظر بر خنجر قصّاب کرد

 
sunny dark_mode