چو همرهی به من آن سرو خوشخرام کند
ز بیم طعنه، به هرکس رسد سلام کند!
خیال وصل تو در خاطر است خلقی را
کسی ملاحظه خاطر کدام کند؟
ز دیدن تو دلم یافت لذّتی که فلک
نعوذباللّه اگر فکر انتقام کند؟
رسانده مردن دل به آنکه گر خواهد
به یک نگاه دگر، کار خود تمام کند
نه آشنا و نه بیگانهای، نمیدانم
که اختلاط چنین را کسی به نام کند
به آن رسیده که میلی ز تلخکامی هجر
می وصال تو بر خویشتن حرام کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تویی که صبح عدو هیبت تو شام کند
امور ملک مثال تو با نظام کند
زصبح تیغ تو روشن ترست و هیبت او
حیات حاسد تو تیره تر زشام کند
عنایت فلکی نزد تو مقیم شود
[...]
اسیر عشقم و هر کس مرا غلام کند
به گوش حلقهام از حلقههای دام کند
چه بخت بی اثرست این که جزو ناری من
دمیکه شعله کشد کار پخته خام کند
چرا نگرید بلبل که بیوفائی دهر
[...]
به هر چمن قد موزون او خرام کند
ز طوق فاختگان سرو چشم وام کند
نوشته نام مرا بر کنار نامه غیر
کس این توجه بیجای را چه نام کند
خط سیاه دل از تیغ رو نگرداند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.