قوله تعالی و تقدّس: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ الایة...، در سبق سبق که بوستان معرفت را باشجار محبّت بیاراستند در پیش وی میدان حیرت و محبت نهادند و آن راه گذر وی ساختند، حفّت الجنّة بالمکاره. هر کرا خواستند که ببوستان معرفت برند نخستش در میدان حیرت آوردند و سر او گوی چوگان محنت ساختند تا طعم حیرت و محنت بچشید پس ببوی محبّت رسید اینست حال موسی کلیم (ع): چون خواستند که او را لباس نبوّت پوشند و بحضرت رسالت و مکالمت برند نخست او را در خم چوگان بلیّت نهادند تا در آن بلاها و فتنهها پخته گشت چنان که ربّ العزّة گفت: وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً ای طبخناک بالبلاء طبخا حتّی صرت صافیا نقیّا از مصر بدر آمد ترسان و لرزان و از بیم دشمن حیران براست و چپ مینگرست چنان که ترسنده از بیم نگرد، و ذلک قوله: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ آخر در اللَّه زارید و از سوز جگر بنالید گفت: رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ربّ العالمین دعاء وی اجابت کرد و او را از دشمن ایمن کرد سکینه بدل وی فرو آمد و ساکن گشت با سرّ وی گفتند مترس و اندوه مدار آن خداوند که ترا در طفولیّت در حجر فرعون، که لطمه بر روی وی میزدی، در حفظ و حمایت خود بداشت و بدشمن نداد امروز هم چنان در حفظ خود بدارد و بدشمن ندهد. آن گه روی نهاد در بیابان بر فتوح نه بقصد مدین. امّا ربّ العزة او را بمدین افکند. سرّی را که در آن تعبیه بود شعیب (ع) پیغامبر خدای بود و مسکن بمدین داشت مردی بود متعبّد و خوف بر وی غالب، در اوقات خلوات خویش چندان بگریست که بینایی وی در سر گریستن شد. رب العزّة بمعجزه او را بینایی باز داد باز همیگریست تا دیگر باره نابینا شد و ربّ العزة بینایی با وی داد. دوم بار، سیوم بار هم چنان میگریست تا بینایی برفت. وحی آمد بوی که: لم تبکی یا شعیب، این همه گریستن چیست؟ اگر از دوزخ همیترسی ترا ایمن کردم و اگر ببهشت طمع داری ترا مباح کردم. شعیب گفت لا یا ربّ و لکن شوقا الیک، نه از بیم دوزخ میگریم نه از بهر طمع بهشت، لکن در آرزوی ذو الجلال میسوزم. فاوحی اللَّه تعالی الیه لاجل ذلک اخدمتک نبیی و کلیمی عشر حجج. این معنی را پیغامبر و همراز خویش موسی فرا خدمت تو داشتم و ده سال مزدور تو کردم.
وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ، موسی بشخص سوی مدین رفت بخدمت شعیب افتاد و بدل سوی حق رفت بنبوّت و رسالت افتاد. عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ از روی اشارت بزبان کشف سواء السّبیل مواظبت نفس است بر خدمت، و آرام دل بر استقامت.
و مرد راه رو تا منازل این راه باز نبرد بسر کوی توحید نرسد. خلیل (ع) در بدو کار که او را بدرگاه آوردند بکوی ستاره فرستادند تا میگفت: هذا رَبِّی پس از کوی ستاره برآمد بکوی ماه فرو شد، از کوی ماه برآمد بکوی آفتاب فرو شد، هر کوی را رخنهای دید: در کوی ستاره آفت تحوّل، دید در کوی ماه عیب انتقال دید، در کوی آفتاب رخنه زوال دید. دانست که این نه شاهراه استقامت است و نه سر کوی توحید. همه راهها بر وی بسته شد بقدم تفکّر بر سر کوی تحیّر بایستاد حیران و عطشان و دوستجویان، تا هر که او را میدیدی گفت این اسیر خاک سر کوی دوستی است.
خاک سر کوی دوست برگ سمن گشت
هر که بر ان خاک برگذشت چو من گشت
خلیل چون همه راهها بسته دید دانست که حضرت یکی است آواز برآورد که: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ الایه، مرد مردانه نه آنست که بر شاهراه سواری کند که راه گشاده بود مرد آنست که در شب تاریک بر راه باریک بیدلیلی بسر کوی دوست شود.
و لما ورد ماء مدین ورد بظاهره ماء مدین و ورد بقلبه موارد الانس، و موارد الانس ساحات التّوحید، فاذا ورد العبد ساحات التّوحید کوشف بانوار المشاهدة فتغیّب عن الاحساس بالنّفس، فعند ذلک الولایة للَّه و لا نفس و لا حسّ و لا قلب و لا انس استهلاک فی الصّمدیة و فناء بالکلیّة بنده چون بساحات توحید رسید در نور مشاهدت غرق گردد از خود غائب شود بحق حاضر گردد، جستن دریافته نیست شود شناختن در شناخته و دیدن در دیده. علائق منقطع و اسباب مضمحل و رسوم باطل حدود متلاشی و اشارات و عبارات فانی. باران که بدریا رسید برسید و ستاره در روز ناپدید، در خود برسید آن گه بمولی رسید.
پیر طریقت گفت: ای یافته و یافتنی از مست چه نشان دهند جز بیخویشتنی، همه خلق را محنت از دوری است و این بیچاره را از نزدیکی، همه را تشنگی از نایافت آب است و ما را از سیرابی. الهی همه دوستی میان دو تن باشد سدیگر در نگنجد. درین دوستی همه تویی من درنگنجم گر این کار سر از منست مرا بدین کار نه کار، ور سر از تو است همه تویی من فضولی را بدعوی چه کار؟
فَلَمَّا قَضی مُوسَی الْأَجَلَ چون اجل موسی بسر آمد و از عنقا شوقش خبر آمد او را آرزوی وطن خاست و از شعیب دستوری رفتن خواست، اهل خویش را برداشت و چند سر گوسفند که شعیب او را داده بود و بجانب مصر روی نهاد، چنان که ربّ العزّة گفت: وَ سارَ بِأَهْلِهِ نماز پیشین فرا راه بود همی رفت تا شب درآمد موسی را پیک اندهان بدر آمد در آن شب دیجور و موسی رنجور فرمان آمد که ای راه پنهان گرد، و ای ابر ریزان گرد و ای گرگ پاسبان گرد و ای اهل موسی نالان گرد موسی شبی دید قطران رنگ، ندید در آسمان شباهنگ. ابر میبارید رعد مینالید برق میدرخشید. گوسفند از ترس میرمید آتشزنه برداشت و هر چند که کوشید آتش ندید، آخر سوی طور نگاه کرد و از دور آتش دید. اینست که ربّ العالمین گفت: آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً موسی بر سر درخت آتش صورت دید و در سویداء دل خویش آتش عشق دید. آتشی بس تیز سلطانی بس قاهر، سوختنی بس بیمحابا.
آتش بدل اندر زدی و نفط بجان
آن گه گویی که راز ما دار نهان
موسی سوخته عشق غارتیده فقر ساعتی زیر آن درخت بایستاد. درختی که در باغ وصلت بود ببخش در زمین محبت بود و شاخش بر آسمان صفوت بود برگش زلفت و قربت بود. شکوفهاش نسیم روح و بهجت بود میوهاش: إِنِّی أَنَا اللَّهُ بود. موسی زیر آن درخت متلاشی صفات شده، فانی ذات گشته، همگی وی سمع شده تفرقت وی جمع گشته ناگاه ندا آمد از خداوند ذو الجلال که یا موسی إِنِّی أَنَا اللَّهُ. آن ساعت شاخ عنایت بر هدایت داد. بحر ولایت درّ کفایت افکند.
سقیا لمعهدک الّذی لو لم یکن
ما کان قلبی للصّبابة معهدا
موسی خلعت قربت پوشید شراب الفت نوشید صدر وصلت دید ریحان رحمت بوئید.
ای عاشق دل سوخته اندوه مدار
روزی بمراد عاشقان گردد کار
آن گه ندا آمد که یا موسی در دست چه داری؟ گفت عصاء من. یا موسی چه کنی تو بدین عصا؟ گفت: أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها چون مانده شوم تکیه بر آن کنم. یا موسی الق عصاک از دست بیفکن تا چه بینی؟ موسی عصا بیفکند ثعبان گشت و بموسی نهیب برد موسی بترسید و برمید. فرمان آمد که یا موسی ندانستی که هر که تکیه بر غیر ما کند از و همه ترس و غم بیند.
تکیه بر جان رهی کن که ترا باد فدا
چه کنی تکیه بر آن گوشه دار افزینا
پس ندا آمد که یا موسی أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ جایی دیگر گفت: خُذْها وَ لا تَخَفْ عصا برگیر و مترس و ایمن باش یا موسی عصا میدار و مهر عصا در دل مدار و آن را پناه خود مگیر از روی اشارت بدنیا دار میگوید. دنیا میدار و مهر دنیا در دل مدار و آن را پناه خود مساز.
حب الدنیا رأس کل خطیئة یا موسی تو عصا از بر شعیب با مردی برداشتی آن را به ثعبان یافتی. اکنون که بامر ما برداشتی نگر که ازو چه معجزها بینی. و یقال شتّان بین نبیّنا (ص) و بین موسی (ع) موسی رجع من سماع الخطاب و اتی بثعبان سلّطه علی عدوّه، و نبیّنا (ص) اسری به الی السّماء فَأَوْحی اللَّه الیه ما اوحی و رجع و اتی لامّته بالصّلاة الّتی هی المناجاة، فقیل له: سلام علیک ایها النبی و رحمة اللَّه و برکاته. فقال سلام علینا و علی عباد اللَّه الصالحین.
و فی القصّة انّ موسی غشی علیه لیلة النّار فارسل اللَّه الیه الملائکة حتّی روّحوه بمراوح الانس. و قالوا له یا موسی تعبت فاسترح یا موسی بعد ما جئت فلا تبرح جِئْتَ عَلی قَدَرٍ یا مُوسی و کان هذا فی ابتداء الامر، و المبتدی مرفوق به، و فی المرّة الأخری خَرَّ مُوسی صَعِقاً و کان یفیق و الملائکة تقول له یا بن النساء الحیض مثلک من یسأل الرّویة کان فی الاوّل لطف و فی النّهایة عنف.
فلمّا دارت الصّهبا دعا بالنّطع و السّیف
کذا من یشرب الرّاح مع التّنین بالصّیف.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستان موسی کلیم و سفر او به مدین و برخوردش با شعیب پیامبر روایت میشود. زمانی که موسی قصد دارد به مقام نبوت برسد، ابتدا باید در میدان حیرت و محنت آزموده شود، و پس از اینکه طعم این حیرت و محنت را میچشد، به سمت محبت و معرفت میرسد.
داستان به چگونگی تربیت موسی و آماده سازی او برای نبوت و رسالت میپردازد. او در ابتدا به دلیل ترس از دشمنان، به مدین میرسد و در آنجا با شعیب که شخصی متدین و پر از خوف از خداست، ملاقات میکند. شعیب به موسی محبت میکند و به او کمک میکند تا به مقام نبوت برسد.
در ادامه، موسی تحت هدایت خداوند آتش را در کوه طور میبیند و صدای خداوند را میشنود که او را به رسالت و نبوت دعوت میکند. او با عصای خود که بدل به ثعبانی میشود، نشانههایی از قدرت خدا را مشاهده میکند و به او یادآوری میشود که تنها باید بر خداوند تکیه کند، نه بر دنیا.
در نهایت، موسی به مقام نبوت دست مییابد و با معجزات خود به مبارزه با دشمنان خود میپردازد. متن همچنین به اهمیت عشق و اشتیاق به خداوند و عدم وابستگی به دنیا اشاره دارد، ضمن اینکه پیغام امید و عشق به تحقق آرزوهای عاشقان را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: خداوند متعال میفرماید: وقتی موسی (ع) به سمت مدین رفت، در یک دوره قبل از آن، باغ معرفت را با درختان محبت آراسته بودند و در برابر او میدان حیرت و محبت قرار داده بودند. او باید از آن میدان عبور میکرد. در این مسیر، سختیها و مشکلات را تجربه میکردند تا او طعم حیرت و محنت را بچشد و سپس به بوی محبت برسد. این وضعیت برای موسی کلیم (ع) نیز به همین شکل بود. هنگامی که خواستند او را به مقام نبوت برسانند و با خداوند صحبت کند، ابتدا او را در موقعیتهای دشوار قرار دادند تا در برابر بلاها و فتنهها شکل بگیرد. موسی از مصر با ترس و لرزش فرار کرد و از دشمنان خود میترسید. او دعا کرد و از خداوند خواست که او را از قوم ظالم نجات دهد. خداوند دعای او را پذیرفت و او را از خطرات ایمن کرد. در ادامه، موسی به سوی بیابان رفت تا به مدین برسد، اما خداوند او را به مدین فرستاد. در آنجا، پیامبر خدا، شعیب (ع)، که مردی عابد و با خوف بود، وجود داشت. شعیب به خاطر عشق و شوق به خدا بسیار گریه میکرد و حتی بیناییاش را از دست میداد، اما خداوند به او بینایی میبخشید. وقتی شعیب از بیم دوزخ یا طمع بهشت نمیگریست و فقط از شوق به خداوند میسوزاند، خداوند به او وحی کرد که به همین خاطر او را خدمتگزار نبیاش موسی قرار داد و او را به مدت ده سال پشتیبانی کرد.
هوش مصنوعی: موسی وقتی به سمت مدین رفت، به خدمت شعیب رسید و در سفرش به حق و رسالت قرار گرفت. او امیدوار بود که پروردگارش او را به راه درست هدایت کند. به نوعی، این جمله نشاندهنده این است که مواظبت از نفس و آرامش دل در مسیر درست، اهمیت زیادی دارد.
هوش مصنوعی: مرد سفر باید قدم به قدم پیش برود تا به مقصد نهایی، یعنی سرزمین توحید برسد. خلیل(ع) در آغاز کارش، به سمت ستارهای راهنمایی شد و به آنجا گفت: «این رب من است.» سپس به سمت ماه رفت و از آنجا هم به سمت آفتاب رفت. در هر مرحله، نقصی را مشاهده کرد: در کوی ستاره، دگرگونی را دید، در کوی ماه، انتقال و در کوی آفتاب، زوال را. او متوجه شد که این راهها به توحید ختم نمیشوند و هیچ یک از آنها مسیر درست نیست. در نتیجه، از آنجا ناامید و متفکر ایستاد و در جستجوی حقیقت، حیران و تشنه به نظر میرسید، به طوری که هرکس او را میدید، او را اسیر خاک در سر راه دوستی میپنداشت.
هوش مصنوعی: خاک اطراف خانه دوست شبیه برگ سمن شده است؛ هر کسی که از آن خاک عبور کند، مثل من دچار عشق و شوق او میشود.
هوش مصنوعی: خلیل وقتی دید که همه راهها به رویش بسته است، فهمید که فقط یک حقیقت وجود دارد و فریاد زد که: «من رو به سوی کسی آوردهام که آسمانها و زمین را آفریده است.» مرد واقعی کسی نیست که در راههای هموار و آسان سفر کند، بلکه آن کسی که در شب تاریک و در مسیرهای باریک با دلی پر از امید و بدون دلیل به سوی دوست میرود، مرد است.
هوش مصنوعی: وقتی آب مدین به آنجا رسید، در ظاهر به آب مدین رسید و در باطن به مکانهای انس و نزدیکی به خداوند دست یافت. مکانهای انس، عرصههای توحید هستند. وقتی بنده به این عرصهها وارد میشود، از نور مشاهدت بهرهمند میشود و این موجب میشود که از احساس خود غافل شده و در حضور حق، از خود بیخود گردد. در این حالت، تنها خدا است، نه نفس، نه حس، نه قلب و نه انسان؛ بلکه دچار استهلاک در ذات قدسی و فنا در ذات الهی میشود. هنگامی که بنده به ساحتهای توحید وارد میشود و در نور مشاهدت غرق میشود، خود را فراموش کرده و در حقیقت حاضر میشود. در اینجا شناخت، به شناخت و دیدن، به دیده پیوند میخورد. روابط منقطع میشوند، اسباب زائل میگردند و حد و مرزهای باطل از هم میپاشند. هنگامی که باران به دریا میرسد، به آن میپیوندد و ستاره در روز ناپدید میشود. بنده باید در خود خویش به حقیقت برسد تا بدین ترتیب به مولای خود دست یابد.
هوش مصنوعی: پیر طریقت گفت: ای کسی که به حقیقت رسیدهای، به مستی چه چیزی میتوانند نشان دهند به جز نبود خویشتن؟ همهی مردم از دوری رنج میبرند و این بیچاره از نزدیکی. همه تشنهی یافتن آب هستند و ما از سیرابی. ای کاش که دوستی میان دو نفر باشد که هیچکس دیگری در آن جا نگنجد. در این دوستی، همه تویی و من در آن نگنجم. اگر این کار از من است، من به آن کاری ندارم، و اگر از تو است، باز هم تویی و من در این میان فضولی چه کار میتوانم بکنم؟
هوش مصنوعی: زمانی که مهلت موسی به پایان رسید و شوق او برای وطن به او خبر داد، او آرزوی بازگشت به زادگاهش را در سر داشت و از شعیب خواست تا او را برای رفتن راهنمایی کند. موسی خانوادهاش را با خود برداشت و چند گوسفند که شعیب به او داده بود، با خود به سمت مصر برد. در میانه راه، آن شب تیره، موسی در حال حرکت بود که ناگهان پیامی به او رسید. او دستور یافت که راهی پنهان بگزین و به خود بگوید که در دل شب و باران، درختان و سنگها از او محافظت کنند. او در آن شب تاریک، رنگ آتش را دید و در آسمان نشانهای از ستارهها نیافت. ابرها باران میباریدند، رعد و برق میزد و گوسفندها از ترس میگریختند. موسی با وجود تلاشهایش شعله آتش را نیافت، اما در نهایت به سمت کوهی نگاهی کرد و دور از آن آتش را دید. خداوند به او گفت: «از طرف کوه آتش را مشاهده کن.» موسی بر دیواره درختان آتش را دید و در دلش احساس عشق شدیدی کرد، آتشی قوی و سلطهگر که هیچ چیزی نمیتوانست آن را خاموش کند.
هوش مصنوعی: تو آتش را به دل ما زدی و با جان ما نفت ریختی، سپس میگویی که رازهای ما را در دل پنهان کن.
هوش مصنوعی: موسی، شخصی که عاشق و در فقر رنج میبرد، مدتی زیر درختی ایستاد. این درخت در باغ عشق قرار داشت و در زمین محبت ریشه داشت، شاخههایش به آسمان پاکی گسترش یافته بود و برگهایش نماد نزدیکی و شوق بود. شکوفههایش نشانهای از روح تازه و شادی بودند و میوهاش نماد خداوند بود. موسی زیر آن درخت که صفاتش متلاشی و وجودش محو شده بود، احساس کرد که همه چیز او به یک صدا تبدیل شده و هر آنچه که او را متمایز میکرد از بین رفته است. ناگهان ندایی از سوی خداوند آمد که به او گفت: "ای موسی، من خدا هستم." در آن لحظه، رحمت الهی او را راهنمایی کرد و دریایی از ولایت و کفایت به او بخشیده شد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، گوارایی برای آن مکانی که اگر نبود، دل من برای یادآوری آنجا، همواره دلی شاداب و همیشه به عشق تو زنده میماند.
هوش مصنوعی: موسی در مقام نزدیکی به خداوند قرار گرفت و نوشیدنی محبت را سرکشید؛ او جلوهی وصال را مشاهده کرد و بوی خوش رحمت را استشمام نمود.
هوش مصنوعی: ای کسی که دلات سرشار از عشق و آتش سوزان است، غم و اندوه را کنار بگذار؛ روزی خواهد آمد که کار عاشقان به مراد و آرزوی آنها خواهد رسید.
هوش مصنوعی: ندایی آمد که ای موسی، در دستت چه چیزی داری؟ موسی پاسخ داد: عصای من. ندا ادامه داد: با این عصا چه کار میکنی؟ موسی گفت: به آن تکیه میزنم وقتی خسته شوم. سپس فرمودند: ای موسی، عصایت را بیفکن تا ببینی چه میشود. موسی عصایش را انداخت و ناگهان تبدیل به مار شد و موسی را ترساند. او از ترس عقبنشینی کرد. سپس فرمانی آمد که ای موسی، نمیدانی هر کسی که به غیر از ما تکیه کند، تنها با ترس و غم مواجه خواهد شد.
هوش مصنوعی: به خودت تکیه کن و به نیروی درونت اعتماد داشته باش، چون اگر بر دیگران تکیه کنی، ممکن است بهت آسیب برسد. اینجا، به بهتر شدن و پیشرفت خودت فکر کن و به نیروهایی که در درونت داری اتکا کن.
هوش مصنوعی: ندا آمد که ای موسی، بهسوی من بیا و نترس! در جایی دیگر گفته شده که عصایت را بردار و نگران نباش. ای موسی، عصا را در دست بگیر و دلنگران نباش. نباید محبت دنیا را در دل خود جا دهی و آن را پناه خود قرار دهی. یعنی دنیا را زیاد جدی نگیر و به آن وابسته نشو.
هوش مصنوعی: عشق به دنیا، منبع هر گناهی است، ای موسی! تو عصای خود را از نزد شعیب برداشتید و آن را به صورت یک مار درآوردید. اکنون که به فرمان ما آن را برداشتید، ببین چه معجزاتی را تجربه میکنی. گفته میشود که تفاوت زیادی بین پیامبر ما (ص) و موسی (ع) وجود دارد. موسی از شنیدن خطاب الهی برگشت و ماری را برای مقابله با دشمنش آورد، در حالی که پیامبر ما (ص) به آسمان صعود کرد و خداوند به او وحی کرد و سپس بازگشت و برای امت خود نماز را که نشانهی مناجات است، آورده و به او گفته شد: سلام بر تو ای پیامبر و رحمت و برکات الهی. او پاسخ داد: سلام بر ما و بر بندگان صالح خدا.
هوش مصنوعی: و در داستان آمده است که موسی در شب آتش غش کرد، پس خداوند فرشتگانی را به سوی او فرستاد تا او را با نسیم ملایم آرام کنند. فرشتگان به او گفتند: "ای موسی، خسته شدی پس استراحت کن. تو بعد از آمدنت پیش ما هستی و جایی نرو چون به موقع آمدهای." این موضوع در ابتدای امر اتفاق افتاد و در این مرحله معمولاً مورد حمایت قرار میگیرد. اما در دفعه بعد، موسی به شدت بیهوش شد و به هوش آمد، در حالی که فرشتگان به او گفتند: "ای فرزند زنان حائض، تو از چه کسی درخواست آرامش میکنی؟" در مرحله اول رحمت و ملایمت بود ولی در انتها، شدت و خشونت حاکم شد.
هوش مصنوعی: وقتی که میگساری به دورش چرخید، او به دنبال خدمتکار و شمشیرش رفت. مانند کسی که در تابستان با گرما و لذت، شراب سر میکشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.