گنجور

 
کوهی

هر که جویای کریم آمد کرم می بایدش

در ره رزق خدا از سر قدم می بایدش

هر که قانع شد بدرد عشق جانان همچو ما

ترک سوداهای فکر بیش وکم می بایدش

تا سواد الوجه فی الدارین او باشد درست

از سر زلف سیاه خود علم می بایدش

بهر یاقوت لب دلجوی جان بخش حبیب

قوت جان از آه و اشک و درد و غم می بایدش

با غم جانان بباید ساخت در دنیا و دین

دل که او را جاودان ناز و نعم می بایدش

دم نمی باید زدن بی یاد آن دلبر دمی

گر از آن لب ساغر می دمبدم می بایدش

وانکه چون کوهی بفقر و فاقه می سازد مدام

صبر همچون کوهی در جبر و ستم می بایدش

 
 
 
sunny dark_mode