گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آنچه زسر جوش دل نقشبند

معنی نو بود و خیال بلند

موی به مویش به هنر بیختم

پخته و سنجیده درو ریختم

وصف نه زان گونه شد از دل برون

کان دگری را به دل آید که چون

هر صفتی را که بر انگیختم

شعبدهٔ تازه در او ریختم

نیست ز کس لولوی لالای من

ژرف ببین در تهِ دریای من

نکتهٔ من گوهر کان من است

زان کسی نیست ، ازآن من است

دزد نی‌ام خانهٔ بر دیگری

خانه گشاده ز در دیگری

مایهٔ هر دزد، که در عالم است

گر چه فزون است، به قیمت کم است ؟

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی