گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گر سر زلف تو از باد پریشان نشود

خلق بیچاره چنین بیدل و حیران نشود

وه ازان روی مرا جان به لب آمد،یارب

که گرفتار به دل هیچ مسلمانان نشود

ای مسلمانان، آن موی ببندید آخر

چه کند، این دل مسکین که پریشان نشود؟

من گناه دل دیوانه خود می دانم

عشقبازست و همه عمر به سامان نشود

یارب، از رنج دل ماش نگیری، هر چند

که جفاها کند و هیچ پشیمان نشود

مردمان در من و بیهوشی من حیرانند

من در آن کس که ترا بیند و حیران نشود

هم به حق نمک خود که نگهدار دلم

گر چه کس بر جگر سوخته مهمان نشود

اندرین قحط وفا گر چه که طوفان آرم

هرگز این نرخ در ایام تو ارزان نشود

لذت عشق ندانند اسیران مراد

که مگس قند بجوید، به نمکدان نشود

خسرو آهوی رمیده ست ز خوبان که برو

گر دل شیر نهی، بیش پریشان نشود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

سوز و شوقِ مَلَکی بر دلت آسان نشود

تا بد و نیک جهان پیش تو یکسان نشود

هیچ دریا نکشد زورقِ پندار تو را

تا دو چشمت، ز جگرمایه، چو طوفان نشود

در تماشای ره عشق نیابی تو درست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
حافظ

گرچه بر واعظِ شهر این سخن آسان نشود

تا ریا وَرزَد و سالوس مسلمان نشود

رندی آموز و کَرَم کُن که نه چندان هنر است

حَیَوانی که ننوشد مِی و انسان نشود

گوهرِ پاک بِباید که شود قابلِ فیض

[...]

اهلی شیرازی

گرچه کار دلم از صبر به سامان نشود

هم صبوری که کس از صبر پشیمان نشود

جانِ ثابت‌قدم آن است که در راهِ وفا

خاکِ ره گردد و یک ذره پریشان نشود

آنکه صد سال پرستنده بود لعبت چین

[...]

شیخ بهایی

طاعت ناقص من موجب غفران نشود

راضیم گر مدد علت عصیان نشود

عرفی

وعظ من گرد فشانندهٔ عصیان نشود

آستین عسل آلودهٔ مگس ران نشود

نیست در خوان محبت خورشی غیر نمک

لخت دل هر که نیندوخته مهمان نشود

کشوری هست که در وی رود از کفر سخن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه