تماشا گاه جانها شد خیالت
تمناگاه دلها زلف و خالت
به غلطم بی خبر چون قرعه فال
چو بینم طلعت فرخنده فالت
مدارا این چشم من چون دلو پر آب
که باشد آفتاب من و بالت
اشارت کردی از ابرو به خونم
مرا باری مبارک شد جمالت
نه جان از لب درون آمد نه بیرون
بلا شد عشق پا بوس خیالت
چو خوش می می خوری از خون نابم
اگر ننگی نیاید زین سفالت
چو حالم شد پریشان بی تو آخر
بگو آخر که خسرو چیست حالت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه اندر هجر دیدار خیالت
چه از من رفته آن روز وصالت
ز اقبال تو شاها گفت خواهم
یکی مشروح دستی با دلالت
من آن عدلم درین معنی به گفتار
که در گیتی بخوانندم عدالت
مرا یاقوت خاتم سرخ روی است
[...]
چرا ننهم؟ نهم دل بر خیالت
چرا ندهم؟ دهم جان در وصالت
بپویم بو که در گنجم به کویت
بجویم بو که دریابم جمالت
کمالت عاجزم کرد و عجب نیست
[...]
اگر تکوین به آلت شد حوالت
چه آلت بود در تکوین آلت
رهم بنمای تا درّ وصالت
بدست آرم ز دریای جلالت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.