گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر شب از دست غمت دیده و دل خون شودم

وانگه از هر مژه راوق شده بیرون شودم

گاه گاهی به سر زلف تو در می آیم

با دلی در هم و آن هم ز غمت خون شودم

مردم دیده کند رقص به صحرای دو رخ

چون بم و زیر دل خسته به گردون شودم

روزگاری ست مرا سخت پریشان ز غمت

چه کنم بی تو و این عمر به سر چون شودم؟

خار خارت نشود از دل خسرو بیرون

گر چه از خون جگر رخ همه گلگون شودم

 
sunny dark_mode