ای لب چون شکرت چشمه نوش
ای رخ چون قمرت غارت هوش
ورق گل بدریده ست صبا
تا بدید آن خط چون مرزنگوش
هر دم از روی خوی آلوده تو
لاله را خون دل آید در جوش
دل عشاق چنان می ببری
که خبر می نشود گوش به گوش
کسی بود آنکه نشینم با تو
باده در دست و گل اندر آغوش
من قدح دیر ندارم بر دست
تا تو مستانه نگویی که بنوش
لب نهم بر لب لعلت، وانگاه
می لبالب کنم و نوشانوش
خسروا، توبه چو نی در حد تست
باری اندر طرب و مستی کوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باز دوش آن صنم بادهفروش
شهری از ولوله آورد به جوش
صبحدم بود که میشد به وثاق
چون پرندوش نه بیهش نه به هوش
دست برکرده به شوخی از جیب
[...]
شاد باش، ای شب فرخنده دوش
که فلان بود مرا در آغوش
نه همی سیر شد از رویش چشم
نه همی پر شدی از قولش گوش
ماجرای دل خون گشته من
[...]
خانهٔ نحل ز تو چشمهٔ نوش
دانهٔ نخل ز تو شهدفروش
گفت حاشا که ز پس مانده دوش
دیک جود آورم امروز به جوش
نوبهارست و چمن جلوهفروش
گل و بلبل همه در جوش و خروش
ابر در گریه و گل را ز نشاط
دهن از خنده رسد تا بر گوش
نگه از ذوق چنان رفته ز خویش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.