گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بدان دلفریبی که گیتی نماید

خردمند را دل نهادن نشاید

چه بندی دل اندر خیالات عالم؟

که آیینه رو عاریت می نماید

گره های غمزه مبین سخت و محکم

که چرخش ندید آن، مگر می گشاید

چه بیهوده گویی که پاینده مانم

تو مانی، اگر زندگانی نپاید؟

کسی زنده ماند به معنی و صورت

که از راه صورت به معنی گراید

دل خلق سنگین و دل در خرابی

ازان سنگها این عمارت نشاید

خس است آدمی، چون گرفتار زر شد

چون آن کاه کش کهربا می رباید

ز اصحاب ناجنس زادی نیابی

که استر شود جفت و کره نزاید

چو تو تلخ گویی، همان است پاسخ

عدوگاه دشنام شکر نخاید

بدان ماند از خام جستن بصیرت

که بر خشت خام ابلهی سر نساید

حدیث جهان گر ز من راست پرسی

«دروغی ست آسان که خسرو سراید»

 
 
 
فرخی سیستانی

مرا گر چو من دوستداری نباید

مرا نیز همچون تویی کم نیاید

جدایی همی جویی ازمن ولیکن

ترا گر بشاید مرا می نشاید

چرا مهربانی نمایم کسی را

[...]

وطواط

جواب کریم جمال خراسان

رسید و بدان انس جان می فزاید

ز هر خط او اندهی می گریزد

ز هر لفظ او مشکلی می گشاید

بسی مهتری کرد در لفظ و معنی

[...]

امیرخسرو دهلوی

بر آن است جانم که ناگه برآید

چو از بهر یک دیدنت می نپاید

مزن غمزه چون من ز هجران بمردم

که کس تیغ بر کشتگان نازماید

ازان دیده بر خاک پای تو سایم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه