به سمع شیخ محمد ایا صبا برسان
که باد پیرهن صبر ما ز دست تو چاک
درین جهان که بود رنج و راحتش گذران
نه دوستی است که باشی تو شاد و ما غمناک
کسی که او پی دنیا ز دست داد دلی
فروخت دامن دنیا به کمترین خاشاک
گذشت مدت شش ماه و قرب سالی شد
که تحفهای فرستادم از عقیده پاک
بدان امید که تشریف بنده بفرستی
ز بندگان خود و از کسی نداری باک
شنیدهام که هنوزت نیامدست به دست
غلامکی که سبکروح باشد و چالاک
مرا غلام به ایام زندگی باید
نه آنکه بعد وفاتم بود مجاور خاک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر خطاب به شیخ محمد ایا صبا است و شاعر از او میخواهد که بداند مدت زیادی از زمانی که او تحفهای از عقیده پاک فرستاده میگذرد. شاعر در این متن به رنج و راحتی دنیا اشاره میکند و به این نتیجه میرسد که هیچ دوستی وجود ندارد که در شادیشان با هم شریک باشند. او به این نکته اشاره میکند که اگر کسی به دنیای فانی وابسته باشد، قلبش را از دست میدهد. شاعر در انتها از شیخ میخواهد غلامی سبکروح و چالاک برای خود بیابد، نه پس از مرگ که تنها در خاک خواهد بود.
هوش مصنوعی: به شیخ محمد بگو که باد، لباس صبر ما را از دست تو پاره کرد.
هوش مصنوعی: در این دنیا که در آن سختیها و خوشیها مدام در حال تغییرند، هیچ دوستی وجود ندارد که تو شاد باشی و من غمگین.
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال مادیات و دنیای فانی است، در واقع احساسات و آرزوهای خود را به بهای ناچیزی میفروشد.
هوش مصنوعی: ۶ ماه گذشته و نزدیک به یک سال شده است که هدیهای از دل پاک به شما فرستادهام.
هوش مصنوعی: بدان که امیدوارم با لطف خود، بندهات را بیخبر از دیگران به جایگاه رفیع برسانی و نگران کسی هم نباشی.
هوش مصنوعی: گفتهاند که هنوز کسی که بتواند به تو خدمت کند و در عین حال سبکروح و چالاک باشد، به دستت نرسیده است.
هوش مصنوعی: من باید در زندگیام خدمتگزار داشته باشم، نه اینکه بعد از مرگم کنار خاک به یادم بیفتند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به مستحقان ندهی هرآنچه داری و باز
دهی به معجر و دستار سبزک و سیماک
بجان پاک تو ای خواجه احمد شباک
که همچو جان توام بانو پاک از دل پاک
سر من آنجا باشد که خاک پای تو است
وگرچه سر ز شرف برگذارم از افلاک
بچشم من تو چنانی که توتیا شمرند
[...]
بذروه ملکوت آی ازین نشیمن خاک
که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک
بخاک بازده این خاک و سوی علو گرای
که جان پاک سزا نیست جز بعالم پاک
تو شاه تخت وجودی چه جای تست اینجا
[...]
بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک
درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک
به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم
ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک
کدام دل که به خون در نمیکشد دامن؟
[...]
کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش
وگر ستیزه برد در دو چشمش آکن خاک
سخن به لطف و کرم با درشتخوی مگوی
که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.