گنجور

 
کمال خجندی

بازآ که در فراق تو جانم صبور نیست

بازآ که بی حضور تو دل را حضور نیست

چشمم کز آفتاب رخت نور می گرفت

پر شد چنان ز خون که در او جای نور نیست

بیمار درد عشق تو نزدیک حالتی ست

یکبار اگر بپرسی اش از کار دور نیست

ما را هوای کوی تو و شوق روی تست

فکر نعیم و جنت و سودای حور نیست

آنکس که ذوق دردی درد نو بافته ست

جویای جوی شیر و شراب طهور نیست

گر دیگران از دوست توانند صبر کرد

باری کمال یکدم از ایشان صبور نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

جانا دلم ز روی تو یک دم صبور نیست

بی روی جان فزای تو ما را حضور نیست

ای سرو برمگیر ز ما سایه ی قدت

زیرا که آفتاب تو از سایه دور نیست

ای شمع جمع ما که جهان از تو روشن است

[...]

قاسم انوار

بی یاد دوست در دل مستان سرور نیست

بی روی او بکعبه و بت خانه نور نیست

هرچند قدس ذات ز اشیا منزهست

در هیچ ذره نیست که حق را ظهور نیست

واعظ ز من برآ و مگو قصه منبری

[...]

فضولی

تا غایبی تو مجلس ما را حضور نیست

دور از تو بی حضوری عشاق دور نیست

رفتی و رفت تاب و توان از تن ضعیف

ما طاقت فراق نداریم زور نیست

شبهای غم چو شمع دم صبح بی رخت

[...]

صائب تبریزی

بازآ که بی تو مجلس ما را حضور نیست

در جبهه صراحی و پیمانه نور نیست

از زنده رود زنده دلی آب خورده ایم

در موج خیز غم دل ما بی سرور نیست

گرگان روزگار ز یکدیگرش درند

[...]

اسیر شهرستانی

هر کس از خیال نگاه تو دور نیست

گر حور آیدش به نظر بی قصور نیست

داد دل از نهفتن رازی توان گرفت

در کار عشق ناله و آهی ضرور نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه