بازآ که در فراق تو جانم صبور نیست
بازآ که بی حضور تو دل را حضور نیست
چشمم کز آفتاب رخت نور می گرفت
پر شد چنان ز خون که در او جای نور نیست
بیمار درد عشق تو نزدیک حالتی ست
یکبار اگر بپرسی اش از کار دور نیست
ما را هوای کوی تو و شوق روی تست
فکر نعیم و جنت و سودای حور نیست
آنکس که ذوق دردی درد نو بافته ست
جویای جوی شیر و شراب طهور نیست
گر دیگران از دوست توانند صبر کرد
باری کمال یکدم از ایشان صبور نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار، از درد فراق معشوق صحبت میکند و میگوید که در غیاب او، هیچ چیز نمیتواند دل را شاد کند. چشمانش که روزگاری از نور محبت معشوق پر بود، اکنون پر از اشک و خون است و دیگر جایی برای نور ندارد. او به شدت بیمار عشق است و میگوید که اگر از او بپرسند، نزدیک حالتی است که دور از او نمیتواند زندگی کند. او در آرزوی وصال معشوق است و کمتر به چیزهای دنیاوی فکر میکند. همچنین بیان میکند که دردی که او تحمل میکند، خاص و جدید است و به دنبال چیزهای مادی نیست. در نهایت، اشاره میکند که دیگران شاید بتوانند صبر کنند، اما او هیچ وقت نمیتواند.
هوش مصنوعی: برگرد، زیرا که در دوری تو، دیگر نمیتوانم تحمل کنم. برگرد، چرا که بدون حضور تو، دل هیچ آرامش و حضوری ندارد.
هوش مصنوعی: چشمانم که از نور خورشید روشن بود، حالا آنقدر پر از خون شده که دیگر جایی برای نور ندارد.
هوش مصنوعی: عشق تو برای بیمار، حالتی خاص و نزدیک است; اگر یک بار از او دربارهاش بپرسی، دور از واقعیت نیست و به راحتی میتواند بگوید.
هوش مصنوعی: ما تنها به یاد تو هستیم و آرزوی دیدار روی تو را داریم و به بهشت و نعمتها و زیباییهای حوریان فکر نمیکنیم.
هوش مصنوعی: کسی که به احساسات عمیق و جدید آشنا شده، نیازی به جستجوی لذتهای مادی و دنیوی مثل شیر و شراب پاک ندارد.
هوش مصنوعی: اگر دیگران میتوانند از دوستشان صبر کنند، اما کمال یک لحظه از آنها صبر نمیکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا دلم ز روی تو یک دم صبور نیست
بی روی جان فزای تو ما را حضور نیست
ای سرو برمگیر ز ما سایه ی قدت
زیرا که آفتاب تو از سایه دور نیست
ای شمع جمع ما که جهان از تو روشن است
[...]
بی یاد دوست در دل مستان سرور نیست
بی روی او بکعبه و بت خانه نور نیست
هرچند قدس ذات ز اشیا منزهست
در هیچ ذره نیست که حق را ظهور نیست
واعظ ز من برآ و مگو قصه منبری
[...]
تا غایبی تو مجلس ما را حضور نیست
دور از تو بی حضوری عشاق دور نیست
رفتی و رفت تاب و توان از تن ضعیف
ما طاقت فراق نداریم زور نیست
شبهای غم چو شمع دم صبح بی رخت
[...]
بازآ که بی تو مجلس ما را حضور نیست
در جبهه صراحی و پیمانه نور نیست
از زنده رود زنده دلی آب خورده ایم
در موج خیز غم دل ما بی سرور نیست
گرگان روزگار ز یکدیگرش درند
[...]
هر کس از خیال نگاه تو دور نیست
گر حور آیدش به نظر بی قصور نیست
داد دل از نهفتن رازی توان گرفت
در کار عشق ناله و آهی ضرور نیست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.