گنجور

 
کمال خجندی

نشان شیروان دارد سر زلف پریشانش

دلیلی روشن است اینکه چراغی زبر دامانش

هر آن شمعی که در مجلس نهی با روی او ساقی

چو خود را در میان بیند روان برخیز و بنشانش

دل ریش ار چه راز خود ز جان در پرده می دارد

نباشد بر تو پوشیده جراحتهای پنهانش

زفات سرو را خواندم فرو گفنا محالست این

تو باری سوسن این معنی چو میدانی فرو خوانش

بچوگان سر زلفش بگو میکن صبه بازی

ولی زنهار بازی نیست با گوی زنخدانش

به رویت دعوی خوبی چو دامن گیر شد گل را

بدین تهمته نمیداره صبا دست از گریبانش

سر زلف سمن سای تو طاوسی است پنداری

که پایه بسته می دارند در صحن گلستانش

بگو آن سرو قد خوش دار چون من عندلیبی را

که در قرنی بدست آید چومن مرغی خوش الحانش

کمال ار یک سخن زین شعر در خاک عراق افتد

چو مو در عین باریکی بجو در چشم سلمانش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟

به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش

منقش جامه‌هاشان را که‌شان پوشید فروردین

فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش

همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود

[...]

قطران تبریزی

نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش

علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش

چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش

چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش

نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش

[...]

مسعود سعد سلمان

سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش

سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش

ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم

چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش

مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید

[...]

امیر معزی

همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش

همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش

اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش

وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش

نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش

[...]

سنایی

دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش

هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش

پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش

زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش

به یک دم می‌کند زنده چو عیسی مرده را زان لب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه