گنجور

 
کمال خجندی

فرح به سینه پر غصه بی تو چون آید

که گر به کوه بسنجم غمت فزون آید

گذشت از غم فرهاد سالها و هنوز

صدای ناله اش از کوه بیستون آید

اگر رود ز دل ریش من بگردون دود

بسوزد ابر و ازو ژاله لاله گون آید

به بین تفاوت راه ای قبه خشک دماغ

تراز بینی و ما را ز دیده خون آید

ز چشم سلسله مویان حکایت احباب

حکایتیست که از مستی و جنون آید

همین که نقش دهانش چو میم بندد چشم

خیال ابروی او پیش من چو نون آید

عجب مدار که روزی به آب چشم کمال

ز آستانه او سرو و گل برون آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

سحرگهان که دل از بند خود برون آید

به پای فکر برین بام بیستون آید

خرد چراغ یقین پیش راه دل دارد

سوی نشیمن اصلیش رهنمون آید

هر آنچه جان مصفّاست قصد عرش کند

[...]

سلمان ساوجی

مرا که نقش خیال تو در درون آید

عجب مدار ز اشکم که لاله گون آید

وثاق توست درونم، نمی‌دهد دل بار

که جز خیال تو غیری اندرون آید

کسی به بوی وصال تو تازه دارد جان

[...]

صائب تبریزی

به دست من کمر نازک تو چون آید؟

مگر مرا ز کف دست مو برون آید

سلیم تهرانی

به هر چمن که دلم با فغان درون آید

ز داغ لاله ی او تا به حشر خون آید

به شوق دیدن من سر به کوه و دشت نهد

ز هر دیار که دیوانه ای برون آید

نمی شود به فسون رام با کسی این مار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه