سروسهی به بستان گر سالها برآید
با قد دلربایان در حسن بر نیاید
صوفی ز ما بیاموز آیین عشقبازی
کز زاهد ریایی این کار کمتر آید
آن زلف عنبرافشان پیوسته باد درهم
کو از سیاهکاری سر در رخ تو ساید
آن زلف عنبرافشان پیوسته باد درهم
بادی و در تن ما جانی دگر فزاید
ای دل ز جام محنت چندان مباش غمگین
باشد که صبح دولت یک روز رخ نماید
ماییم و آستانت تا هست زندگانی
یا سر نهیم آنجا یا خود دری گشاید
می خور کمال و بشکن ناموس اهل تقوی
زیرا که نیکنامی با عشق راست ناید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوع عشق و زیبایی، تفاوت عشق واقعی با زهد و ریاضت، و امید به آینده میپردازد. شاعر به دنبال زیبایی و دلربایی است و به صوفیها آموزش میدهد که چگونه عشق واقعی را تجربه کنند. او به نقش زلف عاشقانه در برانگیختن احساسات اشاره میکند و تأکید میکند که غم و محنت موقتی است و روشنایی صبح روزی فرا خواهد رسید. همچنین، شاعر به این نکته اشاره میکند که در زندگی باید به عشق و زیبایی اهمیت داد و نام نیک تنها با عشق حاصل میشود.
هوش مصنوعی: اگر در باغ، درختی به بلندای سروها نیز برآید، اما به زیبایی دلربایان نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: صوفی، از ما یاد بگیر چگونه در عشق رفتار کنیم، زیرا زاهدان تنها به ظاهر و ریا پرداخته و در این زمینه کمتر موفق هستند.
هوش مصنوعی: زلفهای تو مانند خوشههای انگور درهم و برهم است و همیشه در هم تنیده میشوند. این زلفها، از سیاهی و زیبایی صورتت کنار میروند و آن را نمایان میکنند.
هوش مصنوعی: آن موی پریشان و زیبا همیشه در باد حرکت کند و در وجود ما زندگی و انرژی جدیدی ایجاد کند.
هوش مصنوعی: ای دل، از سختیها و دردها آنقدر غمگین نباش، زیرا روزی خواهد آمد که خوشبختی و طلوع صبح دوباره خود را نشان خواهد داد.
هوش مصنوعی: ما تا زمانی که زندگی ادامه دارد، به درگاه تو پایبند و وفادار خواهیم بود. یا در اینجا جان خواهیم داد، یا اینکه خودت راهی برای نجات ما باز خواهی کرد.
هوش مصنوعی: از لذتهای زندگی بهرهمند شو و به قیود و قوانین سختگیرانه توجه نکن، چرا که زندهگی خوش و پرمعنا تنها با عشق و احساسات واقعی به دست میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریا دو چشم و آتش بر دل همی فزاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟
نیش نهنگ دارد، دل را همی خساید
ندهم، که ناگوارد، کایدون نه خردخاید
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده آن کو ز عشق زاید
گرمی شیر غران تیزی تیغ بران
نری جمله نران با عشق کند آید
در راه رهزنانند وین همرهان زنانند
[...]
آن بر شکسته از ما باشد که باز آید
این جا دری گشاید آن جا رهی نماید
ما منتظر نشسته برخاسته قیامت
روزی که بار باشد بر ما که در گشاید
هی هی چه گفته آخر با دوست در حضورم
[...]
مستان چشم اویم از ما خمار ناید
غیر دلی پر از خون جام دگر نشاید
گر غمزه چو نشتر بر دیگران زند یار
چشمم ز غیرت آن خونها ز دل گشاید
اشکم بدید بر در، گفتا چه آب تیره ست؟
[...]
گفتی: ز عشق بازی کاری نمیگشاید
تدبیر ما چه باشد؟ کار آن چنان که باید
از بند اگر کسی را کاری گشاد روزی
باری ز بند خوبان ما را نمیگشاید
او شاه و ما غلامان، بر وی که عیب گیرد؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.