گنجور

 
کمال خجندی

سر زلفت نمی خواهم که در دست صبا افتد

کز آن جانها رود بر باد و سرها زیر پا افتد

رقیب از حد برون پای از حد خود می نهد بیرون

مبادا دامن دولت که در دست گدا افتد

به چین زلفت ار گفتم حدیث مشک معذورم

پریشان گوی را اکثر سخنهای خطا افتد

فلک را با همه کوشش که سال و ماه بنماید

چنین ماهی نپندارم که اندر سالها افتد

بدل گفتم برون افتاد راز ما کنون ای دل

بگفت از دیدهٔ گریان هنوزت تا چها افتد

همی خواهم که چون آبش روان جان در قدم ریزم

ولی با این همه مشکل که میل او به ما افتد

چه پرسی از کمال آخر که دور از روی اوچونی

چه باشد حال آن بلبل که از گلشن جدا افتد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

نه از روی بصیرت سایه بال هما افتد

سیه مست است دولت، تا کجا خیزد، کجا افتد

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سعیدا

به آن برچیده دامان تهمت خونم کجا افتد

نسازد دست رنگین گر به پای او حنا افتد

چه سازم با چنان بالابلندی عشوه پردازی

که در دیدن ز کوتاهی نگاهم پیش پا افتد

ز استغنا کشم در زیر دامن پای رغبت را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعیدا
صغیر اصفهانی

برافکن پرده تا خورشید تابان از سما افتد

خرامان شو دمی تا سرو در بستان ز پا افتد

صبا بر هم مزن چین سر زلفش که میترسم

ختن ویران شود آشوب در شهر ختا افتد

شنیدم آن پری از شهر خود عزم سفر دارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه