گنجور

 
کمال خجندی

ز خوان وصل تو تا با من گدا چه رسد

به جز جگر به گدایان بینوا چه رسد

البته که پر شکرست آن به هیچ کس نرسید

ازان دهان که ز هیچ است که مرا چه رسد

هزار تشنه به آبه لبی چو قطره آب

میان آن همه از قطره بما چه رسد

تو کیستی و من ای دل که جرعه زین جام

بصد چو جم نرسد تا من و تا چه رسد

چنین که بر سر کوی نو نیغ میبارد

به جز بلا بسر عاشق از هوا چه رسد

از نیزه بازی مژگان شوخ چشمانم

سنان به سینه رسید و هنوز تا چه رسد

کمال چون نرسد جز جفا ز اهل وفا

قیاس کن که ز خویان بیوفا چه رسد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

ترا که روی به خلق است از خدا چه رسد؟

به پشت آینه پیداست کز صفا چه رسد

نه زلف شانه کند نه به چشم سرمه کشد

به خود نمی رسد آن شوخ تا به ما چه رسد!

دویدن است ز نعمت نصیب چشم حریص

[...]

حزین لاهیجی

شراب لعلی آن نوش لب، به ما چه رسد؟

ز آب خضر، به ما خون گرفته ها چه رسد؟

چو نی فتاده مرا همدمی، به دم سردان

تن نحیف مرا تا ازین هوا چه رسد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه