آن شوخه به ما جز سر بیداد ندارد
با وعده دل غمزده شاد ندارد
کرد از من دل شیفته آن عهدشکن باز
آن گونه فراموش که کس یاد ندارد
بلبل چه فرستد سوی گل تحفه که در دست
بیچاره به جز ناله و فریاد ندارد
بر عهد تو تکیه نتوان کرد و وفا نیز
کاین هر دو بناییست که بنیاد ندارد
هر دل که نپوشد نظر از گوشهٔ آن چشم
مرغیست که اندیشهٔ صیاد ندارد
تو جنگ میاموز بدان غمزه که آن شوخ
در فتنهگری حاجت استاد ندارد
بر حال کمال ار نکنی رحم عجب نیست
شیرین ز تجمل سر فرهاد ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره ناامیدی و دلباختگی شاعر نسبت به عشق و وفاداری است. شاعر احساس میکند که معشوقهاش هیچ احساسی جز بیوفایی و بیتوجهی ندارد و حتی وعدههایی که داده، دل او را شاد نمیکند. او به یادآوری اسلامی از گذشتهای تلخ میپردازد که فراموش شده و دلشکسته است. شاعر به بلبل اشاره میکند که هرچقدر هم در جستجوی گل باشد، فقط ناله و فریاد نصیبش میشود. او میگوید نمیتوان بر وفای معشوق حساب کرد و دلهای عاشق اگر به زیبایی او نظر کنند، به مانند پرندگانی هستند که شکار را نمیبینند. در انتها، شاعر تأکید میکند که در عشق، حقیقت و اصالت از اهمیتی ویژه برخوردارند و شیرینی عشق بدون راستگویی و صداقت بیمعناست.
هوش مصنوعی: آن معشوقه ما تنها به بیرحمی و ستمگری فکر میکند و دل غمزده ما را با وعدههایش شاد نمیکند.
هوش مصنوعی: دل مجذوب من از عهدشکن، آنچنان فراموشی را به خود گرفت که هیچکس به یاد ندارد.
هوش مصنوعی: بلبل چگونه میتواند به گل هدیهای بدهد در حالی که خود هیچ چیزی جز ناله و فریاد در دست ندارد؟
هوش مصنوعی: به عهد و پیمان تو نمیتوان اعتماد کرد و وفا نیز وجود ندارد، زیرا این دو مانند ساختمانی هستند که بنیانی ندارد.
هوش مصنوعی: هر دلی که به نگاه کسی بیتوجه باشد، مانند پرندهای است که به فکر شکارچی نیست و از آنچه در اطرافش میگذرد بیخبر است.
هوش مصنوعی: در جنگ و نبرد، به شیطنت و ناز آن معشوق نگاه کن، زیرا او در فریب و فتنهگری نیازی به استاد ندارد.
هوش مصنوعی: اگر بر حال کامل کسی رحم نکنی، تعجبی ندارد که شیرین به خاطر زیبایی و تجمل فرهاد را فراموش کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن کیست که با یاد تو دل شاد ندارد
آن کس که مگر عهد غمت یاد ندارد
دور از تو شبی نیست که این خسته مهجور
تا صبحدم از یاد تو فریاد ندارد
سرو ارچه به آزادی قدّ تو سرافراخت
[...]
از تفرقه پروا دل آزاد ندارد
از سنگ خطر بیضه فولاد ندارد
عام است به ذرات جهان نسبت خورشید
یک نقطه بیجا خط استاد ندارد
در خامه قدرت دو زبانی نتوان یافت
[...]
در جلوهگری چون تو کسی یاد ندارد
نادر بود آن شیوه که استاد ندارد
بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت
این دام روان حاجت صیاد ندارد
هر عضو مرا طاقت صد داغ دگر هست
[...]
دل در کف بیداد تو جز داد ندارد
ای داد که کس همچو تو بیداد ندارد
فریادرسی نیست در این ملک وگرنه
کس نیست که از دست تو فریاد ندارد
این کشور ویرانه که ایران بودش نام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.