دل به یاد زلف او بر خویش پیچیدن گرفت
شمع دیدش در میان جمع و لرزیدن گرفت
دیده را گفتم مبین در روی خوبان خون گریست
لاجرم این جمله خونش از ره دیدن گرفت
شب خیال زلف او ناگاه در چشمم گذشت
اشکم از شادی روان بر روی غلطیدن گرفت
دی یکی در مجلس ما نصه آن ماه گفت
آفتاب از در در آمد نه بشنیدن گرفت
سالها بوسیدن پایش مراد دیده بود
آن نشد بوسیده لیکن دیده پوسیدن گرفت
آب حیوان نیست روزی همچو اسکندر کمال
خضر خطش چشمه را از سبزه پوشیدن گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به یاد محبوب خود و زیباییهای او میپردازد. او از احساسات خود، از عشق و اشتیاقی که دارد، سخن میگوید. در میان جمع، چشمش به محبوب میافتد و از شوق و هیجان میلرزد. او به چشمانش میگوید که نباید به زیباییها نگاه کند، چون دلش را به درد میآورد. شبها نیز در خیال محبوبش غرق میشود و از شادی اشک میریزد. در مجلس، یکی از حاضران به زیبایی محبوب اشاره میکند و میگوید که آفتاب درخششی از او نمیتواند داشته باشد. شاعر سالها آرزو داشته که پای محبوب را ببوسد، اما اکنون احساس میکند که تنها دیدن او برایش کافی نیست و این دیدن هم در حال نابودی است. در نهایت، او به این نکته توجه دارد که زندگی و خوشیهایش همچون آب حیات پایدار نیست.
هوش مصنوعی: دل به یاد زلف او دچار تلاطم و شوریدگی شد، همانطور که شمع در میان جمع افراد دیگر به یاد او لرزید و به حالت حساس درآمد.
هوش مصنوعی: به چشمم گفتم که به زیباییها نگاه نکن و دلگیر نشو؛ اما نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم و این اشکها به خاطر نفس کشیدن در زیباییها به وجود آمد.
هوش مصنوعی: در شب، به یاد زلف او ناگهان به ذهنم آمد و این خوشحالی چنان بود که اشکم از شوق بر روی صورتم جاری شد.
هوش مصنوعی: دیگری در مجلس ما گفت که آن ماه آمد و مانند آفتاب از در وارد شد، اما کسی به سخنان او توجه نکرد.
هوش مصنوعی: سالها پای او را بوسه زدم و آرزوهای خود را در آن دیدم، اما آنچه که میخواستم محقق نشد و در عوض، چشمم از انتظار سرخورده و خسته شد.
هوش مصنوعی: آب حیوان نیست یعنی آب زندگی نمیبخشد. روزی که مانند اسکندر نیست، بلکه کمال و برتری آن را خضر به دست آورده است. خضر آبی را که از چشمه جاری میشود با سبزه پوشانده و به زیبایی درآورده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا عرق از چهره جانان تراویدن گرفت
اشک گرم از دیده خورشید غلطیدن گرفت
گریه در دنبال دارد شادی بی عاقبت
برق تا گردید خندان، ابر باریدن گرفت
تا به دامان قیامت روی آسایش ندید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.