گنجور

 
کمال خجندی

در سر از دود دلم شمع صفت سودایی است

آری این گریه و سوز من و شمع از جایی است

همچو شمع همه تن آنش سودای مهی است

همچو صبحم همه جان مهر جهان‌آرایی است

گر به مأوا نرسد این دل من مجموعم

که سر زلف پریشان تو خوش مأوایی است

ابرویت گوشه نشین گشت ولی فایده چیست

که به هر جانبی از فقه او غوغایی است

چشم ما را بگذاری به لب دجله روی

دجله رودی است ولی دیده ما دریایی است

راز هم با لب خود گوی که خوش همنفسی ست

عشق با قامت خود باز که خوش بالایی است

در غم روی تو چون موی تو آشفته کمال

عمر بر باد دهی دل سیهی کج رایی است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلمان ساوجی

حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است

غمزه مست تو، سر فتنه هر غوغایی است

راز سر بسته زلفت، مگشا، پیش صبا

که صبا هم نفسش هرکس و هر دم جایی است

صورت خط تو در خاطر من می‌گذرد

[...]

صائب تبریزی

سرو را سرکشی از بار ز بی پروایی است

حاصل دست فشاندن به ثمر رعنایی است

فرد شو فرد ز مردم که فتوحات جهان

یک قلم جمع به زیر علم تنهایی است

لازم تیر هوایی است جدایی ز هدف

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه