در سر از دود دلم شمع صفت سودایی است
آری این گریه و سوز من و شمع از جایی است
همچو شمع همه تن آنش سودای مهی است
همچو صبحم همه جان مهر جهانآرایی است
گر به مأوا نرسد این دل من مجموعم
که سر زلف پریشان تو خوش مأوایی است
ابرویت گوشه نشین گشت ولی فایده چیست
که به هر جانبی از فقه او غوغایی است
چشم ما را بگذاری به لب دجله روی
دجله رودی است ولی دیده ما دریایی است
راز هم با لب خود گوی که خوش همنفسی ست
عشق با قامت خود باز که خوش بالایی است
در غم روی تو چون موی تو آشفته کمال
عمر بر باد دهی دل سیهی کج رایی است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حالت درونی خود و عشقش سخن میگوید. او خود را شمعی میداند که در آتش عاشقانهاش میسوزد. گریه و سوز او ناشی از علاقه عمیق به معشوقش است. او مانند شمع تمام وجودش را به خاطر عشق به محبوبش فدای میکند و از این وابستگی به شدت احساس عذاب میکند. همچنین، شاعر به زیبایی چهره محبوب اشاره میکند و از غم جدایی و آشفتگی درونیاش مینالد. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که عشق با وجود درد و رنجی که به همراه دارد، زیبایی و ارزش بسیاری دارد.
هوش مصنوعی: در دلم به خاطر شوق و علاقهای که دارم، مثل شمع میسوزم و در حال گریه و ناراحتی هستم. این حال و هوای من به خاطر چیزی یا کسی خاص است.
هوش مصنوعی: مثل شمع، همه وجودم روشنایی و شوری دارد که از عشق به محبوب نشأت میگیرد و مانند صبح، تمام زندگیم پر از مهر و زیباییِ جهانی است که محبوبم خلق کرده است.
هوش مصنوعی: اگر دل من به جایی نرسد، تنها همین را میدانم که گیسوی پریشان تو برای من همانند بهترین پناهگاه است.
هوش مصنوعی: ابرویت دور افتاده و تنها شده است، اما چه فایدهای دارد وقتی که در هر کجا درباره فقه او بحث و جدل زیادی وجود دارد؟
هوش مصنوعی: اگر به چشمان ما نگاهی بیندازی، روی رود دجله را خواهی دید؛ در حالی که دجله تنها یک رود است، اما چشمان ما عمقی همچون دریا دارند.
هوش مصنوعی: راز خود را با لبانت بگو، زیرا عشق به هر حال همدمی دلپذیر است. همچنین، زیبایی قامت تو نشان از بلندی و عظمت است که تاثیرگذار است.
هوش مصنوعی: در اندوه چهرهات، مانند تماشای موهای آشفتهات، تمام عمر را به باد میدهی. دل تیرهام، ناشی از بیراهی و کجروی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است
غمزه مست تو، سر فتنه هر غوغایی است
راز سر بسته زلفت، مگشا، پیش صبا
که صبا هم نفسش هرکس و هر دم جایی است
صورت خط تو در خاطر من میگذرد
[...]
سرو را سرکشی از بار ز بی پروایی است
حاصل دست فشاندن به ثمر رعنایی است
فرد شو فرد ز مردم که فتوحات جهان
یک قلم جمع به زیر علم تنهایی است
لازم تیر هوایی است جدایی ز هدف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.