زبان برگشودند کای نامدار
عنان دل خویش را گوش دار
چرا خویش را در جنون افکنی
دل خسته در بحر خون افکنی
مده دل به نقشی که باشد خیال
که ممکن نباشد به نقش اتصال
ترا جادو از ره برون میبرد
به مکرت به دام جنون میبرد
یقین است کان صورت بانوئی
خیالست نیرنگ از جادوئی
بدان صورت خوب نیلیپرند
ز راهت برون برد دیو نژند
گرت ره زند دیو پتیاره باز
تو پیر خرد رهبر خویش ساز
مکن بیرهی سر میاور به تاب
بکن رحم بر جان غمگین باب
که چشمش به راهست و دل پرامید
به چشمش سیاهست روز سفید
چه باشد کنون گر سخن بشنوی
رخ نامور سوی شاه آوری
اگر میل تو باشد ای نیکپی
هم از نسل گردن فرازان کی
منوچهر پیدا کند دختری
که نبود چنان دخت در کشوری
بخواهد پری پیکری چون نگار
که باشد درین غم ترا غمگذار
چو در گوش سام این حکایت رسید
برآشفت و آهی ز دل برکشید
به پاسخ چنین گفت کای سروران
مگوئید با من ز مه پیکران
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.