گنجور

 
خواجوی کرمانی

به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه بر نگذرد

خداوند نام و خداوند جای

خداوند روز‌ی ده و رهنمای

خداوند گیهان و گردان سپهر

فروزنده ماه و ناهید و مهر

ز نام و نشان و گمان برتر است

نگارنده بر شده گوهر است

به بینندگان آفریننده را

نبینی مرنجان دو بیننده را

نه اندیشه یابد بدو نیز راه

که او برتر از نام و از جایگاه

چنان دان که هرگز نیاید پدید

توهم در آنکس که وهم آفرید

سخن هر چه از گوهران بگذرد

نیابد بدو راه جان و خرد

خرد گر سخن برگزیند همی

همان را ستاید که بیند همی

ستودن نداند کس او را چو هست

میان بندگی را ببایدت بست

خرد را و جانرا همی سنجد او

در اندیشه پخته کی گنجد او

که او قادر و حی و فرمان‌رواست

همه چیز برهستی او گواست

بدین آلت و رای و جان و زبان

ستود آفریننده را چون توان

به هستیش باید که خستو شوی

ز گفتار و پیکار یکسو شوی

پرستنده باشی و جوینده راه

به ژرفی فرمانش کردن نگاه

از این پرده برتر سخن‌گاه نیست

به هستیش اندیشه را راه نیست

توانا بود هر که دانا بود

ز دانش دل پیر برنا بود

کنون تا چه داری بیار از خرد

که گوش نیوشنده زو بر خورد

چه گفت آن سخن گوی مرد خرد

که دانا ز گفتار او بر خورد