غزل شمارهٔ ۷۸۷
دوش میکردم سوال از جان که آن جانانه کو
گفت بگذر زان بت پیمان شکن پیمانه کو
گفتمش پروانهٔ شمع جمال او منم
گفت اینک شمع را روشن ببین پروانه کو
گفتمش دیوانهٔ زنجیر زلفش شد دلم
گفت اینک زلف چون زنجیر او دیوانه کو
گفتمش کی موی او در شانه ما اوفتد
گفت بی او نیست یک مو در دو عالم شانه کو
گفتمش در دامی افتادم ببوی دانهئی
گفت عالم سربسر دامست آخر دانه کو
گفتمش دردانهٔ دریای وحدت شد دلم
گفت در دریا شو و بنگر که آن دردانه کو
گفتمش نزدیک ما بتخانه و مسجد یکیست
گفت عالم مسجدست ای بی بصر بتخانه کو
گفتمش ما گنج در ویرانهٔ دل یافتیم
گفت هر کنجی پر از گنجی بود ویرانه کو
گفتمش کاشانه جانانه در کوی دلست
گفت خواجوگر تو زانکوئی بگو جانانه کو
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.