گنجور

 
خواجوی کرمانی

می گذشتی و من از دور نظر می کردم

خاک پایت همه بر تارک سر می کردم

خرقه ی ابر بخونابه فرو می بردم

دامن کوه پر از لعل و گهر می کردم

چون بجز ماه ندیدم که برویت مانست

نسبت روی تو زانرو بقمر می کردم

تا مگر با تو بزر وصل مهیا گردد

مس رخسار ز سودای تو زر می کردم

هر نفس کز دهن تنگ تو می کردم یاد

ملک هستی ز دل تنگ بدر می کردم

دهن غنچه ی سیراب چو خندان می شد

یاد آن پسته ی چون تنگ شکر می کردم

چهره ی باغ بخونابه فرو می شستم

دهن چشمه پر از لولوی تر می کردم

چون بیاد لب میگون تو می خورد شراب

جام خواجو همه پر خون جگر می کردم

 
sunny dark_mode