دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت
ما را چو دود بر سر آتش نشاند و رفت
مخمور باده ی طرب انگیز شوق را
جامی نداد وز هر جدائی چشاند و رفت
گفتم مگر بحیله بقیدش در آورم
از من رمید و توسن بختم رماند و رفت
چون صید او شدم من مجروح خسته را
در بحر خون فکند و جنیبت براند و رفت
جانم چو رو بخیمه روحانیان نهاد
تن را در این حظیره سفلی بماند و رفت
خون جگر چو در دل من جای تنگ یافت
گلگون ز راه دیده ز صحرا براند و رفت
گل در حجاب بود که مرغ سحرگهی
آمد بباغ و آنهمه فریاد خواند و رفت
چو بنده را سعادت قربت نداد دست
بوسید آستانه و خدمت رساند و رفت
بر خاک آستان تو خواجو ز درد عشق
دامن برین سراچه ی خاکی فشاند و رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از غم و درد فراق یار سخن میگوید. او متحیر و ناراحت است که یارش بدون احساس مسئولیتی به او در سختیها و غمها رفته و او را تنها گذاشته است. شاعر به حسرت از نبودن یارش و مشکلات جداییاش میگوید. او احساس میکند که در این معرکه، با وجود تلاش برای نگهداشتن او، نتوانسته موفق شود و یارش از او دور شده است. در نهایت، شاعر با زبانی پر از درد و ناامیدی، از عشق و فراق مینالد و در خاک آستان یار خود، برای دلتنگیهایش اشک میریزد.
هوش مصنوعی: آه از اینکه محبوب در غم و درد من باقی ماند و خود رفت. او ما را مثل دودی در آتش رها کرد و رفت.
هوش مصنوعی: شخص در حال تجربه لذتی ناشی از شوق و شادی است، اما هیچ ظرفی برای نگهداری این احساس خوشایند در دست ندارد. او از جداییها و غمها رنج میبرد و این احساسات تلخ او را ترک میکنند.
هوش مصنوعی: گفتم شاید با نیرنگ بتوانم او را تحت کنترل درآورم، اما او از من گریخت و شانس مرا ترک کرد و رفت.
هوش مصنوعی: وقتی که او به دست من افتاد، من را که مجروح و خسته بودم در دریاچهای از خون انداخت و با بیاعتنایی رفت.
هوش مصنوعی: زمانی که جان من به سوی خیالهای روحانی میرود، بدنم در این مکان دنیوی باقی میماند و روح به سفر میرود.
هوش مصنوعی: وقتی که غم و درد در دل من جا گرفت، اشکهای سرخ و دلمندم از چشمانم مانند گلی در صحرا جاری شد و به راه خود ادامه داد.
هوش مصنوعی: گل در زیر پوششی پنهان بود، اما مرغ سحرگاهی به باغ آمد و سرودهایی بلند خواند و سپس رفت.
هوش مصنوعی: وقتی که بنده به سعادت و نزدیکی دست نیافت، دستش را به نشان احترام به آستانه بوسید و پس از آن خدمت کرد و رفت.
هوش مصنوعی: بر سر خاک پای تو، خواجو از شدت عشق، دامنش را بر این زمین خاکی انداخت و رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرم آمد و بر آتش شوقم نشاند و رفت
آتش به جای آب ز چشمم فشاند و رفت
آمد چو باد و مضطربم کرد همچو برق
وز آتشم زبانه به گردون رساند و رفت
برخاستم که دست دعایی برآورم
[...]
دوش آمد و به روز سیاهم نشاند و رفت
با من نبود جز دلی آنهم ستاند و رفت
بگذشت نوبهار و فزون شد جنون مرا
گل تخم خار خار تو در دل فشاند و رفت
شب را چسان به صبح رسانم کجا روم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.