شاید آن زلف شکن برشکن ار میشکنی
دل ما را مشکن بیش به پیمانشکنی
کار زلف سیه ار سر ز خطت برگیرد
چشم بَر هم نزنی تا همه بَر هم نزنی
گرچه سر بر خط هندوی تو دارد دایم
ای بسا کار سر زلف که در پا فکنی
از چه در تاب شود هر نفسی گر به خطا
نسبت زلف تو کردند به مشک ختنی
وصف بالای بلندت به سخن ناید راست
راستی دست تو بالاست ز سرو چمنی
چون لب لعل تو در چشم من آید چه عجب
گرم از چشم بیفتاد عقیق یمنی
گرچه تلخست جواب از لب شورانگیزت
آب شیرین برود از تو به شکّردهنی
هر شبم آه جگرسوز کند همنفسی
هر دمم کلک سیهروی کند همسخنی
چشم خواجو چو سر درج گهر بگشاید
از حیا آب شود رسته درّ عدنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیباییهای معشوق و تأثیر آن بر شاعر میپردازد. شاعر به زلفهای شکنندهی معشوق اشاره میکند و از درد و رنج ناشی از جدایی و پیمانشکنی میگوید. او به زیبایی چهره و لبهای معشوق پرداختی شاعرانه دارد و خواسته که این زیباییها در او بهوجود بیاورد که هر جا نگاه کند، زیبایی را ببیند. همچنین، شاعر به احساسات متناقضی چون تلخی و شیرینی در رابطه اشاره میکند. در نهایت، به لحظات همنفسی و عشق صحبت میکند و به زیبایی طبیعی و انسانی معشوق اشاره دارد.
هوش مصنوعی: شاید آن زلفهای زیبا اگر میخواهی دل ما را بشکنی، بهتر است بیشتر به پیمان شکنی نپردازی.
هوش مصنوعی: اگر کار زیبایی و جذابیت موهایت دست از سر زیباییات بردارد، تو نباید چشمانت را ببندی تا همه چیز را خراب کنی.
هوش مصنوعی: هرچند که همیشه سرم به خط زیبای تو مشغول است، اما باید بدانیم که گاهی کارهایی از سر زلف تو نیز فراموش میشود.
هوش مصنوعی: هر نفسی که از عشق تو بگذرد، چرا دچار درد و رنج نشود، وقتی که به اشتباه به زلف تو چیزی نسبت دادهاند که در واقع بویی خوش و لطیف دارد؟
هوش مصنوعی: توصیف زیبایی و قامت بلند تو در کلمات نمیگنجد. واقعاً باید گفت که دست تو بلندتر از سروهای باغ است.
هوش مصنوعی: وقتی که لبهای زیبای تو در نظر من نمایان میشود، چه جای تعجبی دارد که سنگ عقیق یمنی از چشمهایم بیفتد.
هوش مصنوعی: اگرچه پاسخ از زبان تو تلخ و ناخوشایند است، اما همچنان آب شیرین از تو به شکری و نیکی جاری میشود.
هوش مصنوعی: هر شب افسوس و غم دلم را میسوزاند و هر لحظه که با کسی صحبت میکنم، احساس میکنم دلم را میشکافد.
هوش مصنوعی: زمانی که چشمهای زیبا و معصوم خواجو به روی انسان گشوده میشود، آن چنان جذابیتی دارد که حتی دلها را لبریز از حیا کرده و مانند درّی نایاب و با ارزش، به انسان احساس آرامش و محبت میبخشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این چه لطفست که ناموس صبا میشکنی
وین چه حلمست که دشمن به غلط میفکنی
دشمنان از سخن نرم تو مغرور شدند
وقت باشد که زیانکار شود خوشسخنی
چند ازین قاعدهها وقت درآمد که کنون
[...]
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی
حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود
مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی
از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
[...]
به شکرخنده بتا نرخ شکر میشکنی
چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی
گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو
تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی
گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری
[...]
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
[...]
مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی
من توام هیچ نمیدانم اگر خود تو منی
شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود
که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی
وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.