گر به فریب میکشی ور به عتاب میکشی
دل به تو میکشد مرا زانک لطیف و دلکشی
آب حیات میبرد لعل لب چو آتشت
وآب نبات میچکد زان لب لعل آتشی
حاصل من ز خطّ تو نیست به جز سیهرخی
پایهٔ من ز زلف تو نیست به جز مشوّشی
تیر ترا منم هدف گر تو خدنگ میزنی
تیغ ترا منم سپر گر تو اسیر میکشی
زلف تو در فریب دل چند کند سیهگری
چشم تو در کمین جان چند کند کمانکشی
چون دم خوش نمیزنم بی لب لعل دلکشت
بار غم تو چون کنم گر نکشم به ناخوشی
خواجو از آتش رخش آب رخت به باد شد
زانک چو زلف هندویش بر سر آب و آتشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذابیت معشوق خود اشاره میکند که هرچند ممکن است فریبنده باشد، دل او را به سمت خود میکشاند. او از لذتهای عاشقانه و عذابهای ناشی از عشق سخن میگوید و بیان میکند که زیبایی معشوق هم میتواند دلنشین باشد و هم جانسوز. شاعر همچنین از سختیهای عشق و تأثیر عمیق معشوق بر احساساتش میگوید و در نهایت به این نتیجه میرسد که این عشق و زیبایی معشوق به او آرامش نمیدهد و بار غمی بزرگ بر دوش او میگذارد. در پایان، شاعر با نگرانی از آینده عشقش و تأثیرات آن بر زندگیاش ابراز میدارد.
هوش مصنوعی: اگر با فریب یا سرزنش میکشی، باز هم دل من به سمت تو میرود، چون تو لطافت و جذابیتی داری که نمیتوانم در برابرش مقاومت کنم.
هوش مصنوعی: زندگی و شور و شادی به لبهای سرخ او میریزد، همانطور که آتش وجودش را شعلهور میکند. همچنین شوری و شیرینی زندگی از آن لبهای سرخ به مانند آبنبات سرازیر میشود.
هوش مصنوعی: از نوشتههای تو نتیجهای به جز چهرهای زشت به دست نیاوردهام و برای من پایه و اساس وجودم جز پرپیچ و خمی زلفت نیست.
هوش مصنوعی: اگر تو تیر بیندازی، من هدف آن تیر هستم و اگر تو با شمشیر حمله کنی، من سپر تو میشوم. اگر تو مرا در دام میاندازی، من تسلیم تو میشوم.
هوش مصنوعی: زلف تو چقدر میتواند دلها را فریب دهد و چشمان تو چقدر میتوانند جانها را به دام بیندازند، مثل تیرکمان که برای نشانهگیری آماده است.
هوش مصنوعی: زمانی که خوشی و شادی نمیگویم و نتوانم از زیباییهای تو بگویم، بار سنگین غم تو را چگونه تحمل کنم اگر نتوانم احساسی ناخوش را از خود دور کنم؟
هوش مصنوعی: آتش چهرهاش به قدری جذاب و زیباست که دلها را میسوزاند، به گونهای که مانند زلفهای معشوقش، هم در کنار آب و هم آتش، تأثیر عمیقی بر روح و جان انسان میگذارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از غایت تنزه و خوبی و دلکشی
پنداشتم که جنت عدنست از خوشی
در سر کشیده شاخ شجرهای اوحلل
در بر گرفته خاک چمن های او وشی
بر گلبنان گنبد اخضر نهاد او
[...]
ای صورت تو آیت زیبائی و خوشی
نقشی کجا چو قامت آن دلربا کشی
بر فرق خاک تیره در دست آب پاک
ز آنروی آبدار گل لعل آتشی
زلفی چنانک، شام سر آسیمه بر شفق
[...]
ای نای خوش نوای که دلدار و دلخوشی
دم میدهی تو گرم و دم سرد میکشی
خالی است اندرون تو از بند لاجرم
خالی کننده دل و جان مشوشی
نقشی کنی به صورت معشوق هر کسی
[...]
حیف آیدم که چون تو نگار پریوشی
گردد ندیم و همنفس دیو ناخوشی
تا عالمی نسوزد از این آه آتشین
از خون دیده میزنم آبی بآتشی
عشاق را بقامت تو دل همی کشد
[...]
با هر که غیر ماست چو شیر و شکر خوشی
با ما چه موجب است که چون آب و آتشی
ما همچو آب در قدمت سر نهاده ایم
ای سرو سرفراز سر از ما چه می کشی
می گفت شانه با سر زلفت که از چه رو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.