گنجور

 
خاقانی

هر که را من به مهر خواندم دوست

چون دگر کس شناخت شد دشمن

چه پی دشمنان شود به خلاف

چه دم دوستان خورد به سخن

خواه با دشمن است سر در جیب

خواه با دوست پای در دامن

آب و آتش یکی است بر تن مشک

خواه آب آر و خواه آتش زن

از تنش بوی دشمنی آید

چون شود دوست آشنای دو تن

دوست از هر دو تن دو رنگ شود

دل از آن کو دو رنگ شد برکن

دوست کاول شناخت دشمن و دوست

شد چو عالم دو رنگ در هر فن

گه گه از خود هم آیدم غیرت

که بود دوست هم سرا با من

سایهٔ خویش هم نهان خواهم

چون شود سرو دوست سایه فکن

صد هزار است غیرتم بر دوست

آنچه یک غیرت آیدم بر زن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

هست بر خواجه پیچیده رفتن

راست چون بر درخت پیچد سن

این عجبتر که: می نداند او

شعر از شعر و خنب را از خن

فرخی سیستانی

آمد آن نو بهار توبه‌شکن

بازگشتی بکرد توبهٔ من

دوش تا یار عرضه کرد همی

بر من آن عارض چو تازه سمن

گفت وقت گل است باده بخواه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
مسعود سعد سلمان

زرد کردی رخم به انده و غم

لعل کردی دهان تنبول تن

در دندانت تا عقیق شدست

لعل گشته ست جزع دیده من

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

آمد آن تیر ماه سرد سخن

گرم در گفتگوی شد با من

زیر او در سؤال با من تیز

بم من در جواب او الکن

نه مرا با تکاب او پایاب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابوالفرج رونی
سنایی

هر که چون کاغذ و قلم باشد

دو زبان و دو روی گاه سخن

همچو کاغذ سیاه کن رویش

چون قلم گردنش به تیغ بزن

مشاهدهٔ بیش از ۱۴۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه