گنجور

 
خاقانی

چه شد که بادیه بربود رنگ خاقانی

که صبح فام شد از راه و شام‌گون آمد

در آفتاب نبینی که شد اسیر کسوف

چو تیغ زنگ زده در میان خون آمد

میار طعنه در آن کش سموم بادیه سوخت

که آن سفر ز عذاب سقر فزون آمد

مکن به لون سیه دیگ را شکسته، ببین

که از دهان کدام اژدها برون آمد