گنجور

 
خاقانی

تا مرا سودای تو خالی نگرداند ز من

با تو ننشینم به کام خویشتن بی‌خویشتن

خار راه خود منم خود را ز خود فارغ کنم

تا دوئی یکسو شود هم من تو گردم هم تو من

باقی آن گاهی شوم کز خویشتن یابم فنا

مرده اکنونم که نقش زندگی دارم کفن

جان فشان و راد زی و راه‌کوب و مرد باش

تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن

ای طریق جستجویت همچو خویت بوالعجب

راه من سوی تو چون زلفت دراز و پرشکن

من که چو کژدم ندارم چشم و بی‌پایم چو مار

چون توانم دید ره یا گام چون دانم زدن

مرغ جان من در این خاکی قفس محبوس توست

هم تو بالش برگشا و هم تو بندش برشکن

تا اگر پران شود کوی تو سازد آشیان

یا گرش قربان کنی زلف تو باشد بابزن

سالها شد تا دل جان‌پاش ازرق‌پوش من

معتکف‌وار اندر آن زلف سیه دارد وطن

از در تو برنگردم گرچه هر شب تا به روز

پاسبانان بینم آنجا انجمن در انجمن

در ازل بر جان خاقانی نهادی مهر مهر

تا ابد بی‌رخصت خاقان اعظم برمکن

 
 
 
عنصری

شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن

سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان

ناصرخسرو

ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن

خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن

همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون

نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن

راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو

[...]

ازرقی هروی

سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من

سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن

سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه

در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن

نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام

[...]

منوچهری

ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن

جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن

هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند

گویی اندر روح تو مضمر همی‌گردد بدن

گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب

[...]

قطران تبریزی

ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن

روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن

مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق

سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن

از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه