گنجور

 
خاقانی

نیم شب پی گم کنان در کوی جانان آمدم

همچو جان بی‌سایه و چون سایه بی‌جان آمدم

چون سگان دوست هم پیش سگان کوی دوست

داغ بر رخ، طوق بر گردن خروشان آمدم

کوی او جان را شبستان بود زحمت برنتافت

سایه بر در ماند چون من در شبستان آمدم

آتش رخسار او دیدم سپند او شدم

بی‌من از من نعره سر برزد پشیمان آمدم

با چراغ آسان نشاید بر سر گنج آمدن

من چراغ آه چون بنشاندم آسان آمدم

سوزن مژگانش از دیبای رخسارش مرا

خلعتی نو دوخت کو را دوش مهمان آمدم

دوست جام می کشید و جرعه‌ها بر من فشاند

خاک او بودم سزای جرعه‌ها زان آمدم

از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او

باک غوغاکی برم چون خاص سلطان آمدم

شام‌گه زین سرنه عاشق، کستان بوسی شدم

صبح‌دم زان سر نه خاقانی، که خاقان آمدم

 
 
 
همام تبریزی

پیش یاران امشبی ناخوانده مهمان آمدم

عاشقان تشنه لب را آب حیوان آمدم

مجلس این قوم را از رنگ و بویی چاره نیست

با رخ گلگون و زلف عنبرافشان آمدم

صورت جانم که هر چشمی نبیند روی من

[...]

سلمان ساوجی

دیشب از خود چون مه سی روزه پنهان آمدم

لاجرم همسایه خورشید تابان آمدم

عقل را دیدم سبک سر، یافتم جان را گران

سرو را بگذاشتم در کوی جنان آمدم

پیش ازین پروانه بودم، دوش رفتم پیش یار

[...]

جویای تبریزی

در کدورت خون شدم از خویش شادان آمدم

جسم رفتم در غم او از خود و جان آمدم

همچو آب جو که در گل می نماید خویش را

گرچه گشتم پای تا سر گریه، خندان آمدم

با تن زار از پی آن یوسف مصر جمال

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه