گنجور

 
خاقانی

الصبوح ای دل که ما بزم قلندر ساختیم

چون مغان از قلهٔ می قبله‌ای برساختیم

شاهدانِ آتشین لب، آب دندان آمدند

که‌آب کار و کار آبی را به هم درساختیم

خواجهٔ جان گو مسلسل باش چون راهب که ما

میرداد مجلس از زنار و ساغر ساختیم

کشتیِ میْ داشت ساقی، ما به جان لنگر زدیم

گفتی از دریای هستی برگ معبر ساختیم

کشتی ما درگذشتن خواست از گیتی و لیک

هفته‌ای هم سوزن عیسیش لنگر ساختیم

آن زمان کز آتشین کوثر شدیم آلوده لب

عنبرین دستارچه از زلف دلبر ساختیم

بر پری‌روی سلیمانی برافشاندیم پاک

سبحه‌ها کز اشک داودی مزور ساختیم

غصهٔ عالم نمی‌شاید فرو بردن به دل

زآن به میْ با عالم پاکش برابر ساختیم

خاک مجلس بود خاقانی به بوی جرعه‌ای

هم به بوی جرعه‌ای خاکش معطر ساختیم

 
 
 
جدول شعر