گنجور

 
خاقانی

تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست

نیک عهدی برنیامد، آشنائی برنخاست

گوئی اندر کشور ما بر نمی‌خیزد وفا

یا خود اندر هفت کشور هیچ جائی برنخاست

خون به خون می‌شوی کز راحت نشانی مانده نیست

خود به خود می ساز کز همدم وفائی برنخاست

از مزاج اهل عالم مردمی کم جوی از آنک

هرگز از کاشانهٔ کرکس همائی برنخاست

باورم کن کز نخستین تخم آدم تاکنون

از زمین مردمی مردم گیائی برنخاست

وحشتی داری برو با وحش صحرا انس گیر

کز میان انس و جان وحشت زدائی برنخاست

کوس وحدت زن درین پیروزه گنبد کاندراو

از نوای کوس وحدت به نوائی برنخاست

درنورد از آه سرد این تخت نرد سبز را

کاندر او تا اوست خصل بی‌دغائی برنخاست

میل در چشم امل کش تا نبیند در جهان

کز جهان تاریک‌تر زندان سرائی برنخاست

از امل بیمار دل را هیچ نگشاید از آنک

هرگز از گوگرد تنها کیمیائی برنخاست

از کس و ناکس ببر خاقانی آسا کز جهان

هیچ صاحب درد را صاحب دوائی برنخاست

 
 
 
اسیر شهرستانی

چون دلم دیوانه عاقل نمایی برنخاست

همچو اشکم عقده مشکل گشایی برنخاست

زنگ شرکت برنتابد باطن روشندلان

تا سکندر خاک شد آیینه رایی برنخاست

برق تازیهای عمر است اینکه در راه طلب

[...]

جویای تبریزی

از بتان مثل تو کافر ماجرایی برنخاست

خان و مان بر هم زنی شوخ بلایی برنخاست

بر سر کوی تو چندانی که نالیدم به درد

هیچ از کهسار تمکینت صدایی برنخاست

شب که راهش از خیالت بر دم شمشیر بود

[...]

بیدل دهلوی

بی‌شکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست

ناامیدی داشتم دست دعایی برنخاست

سخت بی‌رنگ است نقش وحدت عنقایی‌ام

جستجوها خاک شد گردی ز جایی برنخاست

اشک مجنونم‌که تا یأسم ره دامان‌گرفت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه