گنجور

 
کلیم

ازین دلگشا جشن وافر سرور

همه عید شد سربسر ماه و سال

زمان را گرفت امتداد فرح

چو رشته که پنهان شود در لئال

می شادمانی و بزم و طرب

فراوان تر از آب در برشکال

نفس کار صیقل بر آئینه کرد

زبس سینه ها گشت پاک از ملال

ز گوهر فشانی دست کرم

گهر گشته چون آینه پایمال

بدینسان که باشند یاقوت و لعل

پریشان نشد گل ز باد شمال

زبس گوهر و زر گرفتست اوج

مرصع توان کرد تیغ خیال

طمع آنچنان طرف ازین جشن بست

که دیگر لبش وانشد از سئوال

چه سوداست دانی که از رقص شوق

فتادند افلاک در وجد و حال

دو سعد اختر اوج شاهنشهی

ببرج شرف کرده اند اتصال

دو گوهر بیک عقد دوران کشید

که باشد سیم شان بعالم محال

ز آمیزش زهره و مشتری

سعادت گرفتست اوج کمال

دو چشمند بر چهره سروری

که هستند در وصل بی انفصال

در آمیزش و سازگاری بهم

موافق چو بر روی دولت دو خال

خرد بهر تاریخ تزویج گفت

(قران کرد سعدین برج جلال)

 
sunny dark_mode