گنجور

 
کلیم

هر زخم که خدنگ تو زیب نشان شود

چشمی دگر براه خدنگت عیان شود

یارم بخشم رفته اگر عمر رفته است

چندان نمی رود که ز چشمم نهان شود

واصل ز حرف چون و چرا بسته است لب

چون ره تمام گشت جرس بیزبان شود

خاکش بسر که گریه بیحاصل منست

آن باده ایکه بر دل مینا گران شود

خاطر نشان شود بتو تأثیر تیر آه

روزیکه پشت طاقت عاشق کمان شود

طفلی که سینه شانه شد از زخم خط او

چندان نکرده مشق که دستش روان شود

خوش می برد رسائی زلف تو کار پیش

زیبد که حلقه اش کمر آن میان شود

افتاده را بچشم حقارت مبین که خاک

گر سر کشد غبار دل آسمان شود

کردی کلیم قافله اشک را روان

کو لخت دل که آتش این کاروان شود

 
 
 
سعدی

روزی که زیر خاک تن ما نهان شود

وانها که کرده‌ایم یکایک عیان شود

یارب به فضل خویش ببخشای بنده را

آن دم که عازم سفر آن جهان شود

بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال

[...]

صائب تبریزی

در هر دلی که ریشه غم زعفران شود

خندان چگونه از می چون ارغوان شود

از کوه غم شود دل افگار من سبک

بار گران به کشتی من بادبان شود

دریا شود ز گریه رحمت کنار من

[...]

سلیم تهرانی

دیگر بهار شد که هوا گلفشان شود

دامن ز خون دیده پر از ارغوان شود

صد برگ شد ز فیض هوا هر گل زمین

سیر چمن نصیب همه دوستان شود!

چون سبزه، پاشکسته ی این باغ دلکشیم

[...]

قصاب کاشانی

چون خونم از دو دیده گریان روان شود

مژگان ز اشک شاخ گل ارغوان شود

روشن کند چراغ رخش نور آفتاب

روشن چو شمع محفل روحانیان شود

سربرنگیرم از ره کنعان به راه تو

[...]

آشفتهٔ شیرازی

روزی که آن پری ز نظرها نهان شود

شور جنون ز یک‌یک مردم عیان شود

عاشق رخت ببیند و نقد روان دهد

بیند بهشت خویش و روان زین جهان شود

بیش از اجل عجول به مرگ عاشقست از آنک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه