گنجور

 
کلیم

دولت به ملک عشق به هر سر نمی‌رسد

سر تا بریده نیست به افسر نمی‌رسد

جایی که عارضِ تو به دعوی طرف شود

میراث آینه به سکندر نمی‌رسد

ناامن گشته میکده از دست رهزنان

می از حجاب شیشه به ساغر نمی‌رسد

هر جا که تشنه‌ای‌ست رسد گر به کام خویش

زین بحر قطره نیز به گوهر نمی‌رسد

پیدا نمی‌کند نمک شور رستخیز

تا گریه‌ام به دامن محشر نمی‌رسد

بر سر زن آن قدر که رسد کف به آبله

دستت اگر به ساغر دیگر نمی‌رسد

بیگانه پی به دقت معنی نمی‌برد

جز آشنا به داد سخنور نمی‌رسد

تا غنچهٔ دهان ترا نقش بسته‌اند

تنگی دل به عاشق بی زر نمی‌رسد

چشم اثر کلیم ندارم ز آه خویش

آری ز نخل سوخته نوبر نمی‌رسد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سیف فرغانی

دل شد ز دست و دست به دلبر نمی‌رسد

مرده به جان و تشنه به کوثر نمی‌رسد

غواص بحر عشق چو ماهی به دام جهد

چندین صف گرفت و به گوهر نمی‌رسد

شاخ درخت وصل بلندست و سر کشید

[...]

صائب تبریزی

شاهی به نشئهٔ می احمر نمی‌رسد

تاج و نگین به شیشه و ساغر نمی‌رسد

دست از سبب مدار که بی‌ابر نوبهار

یک قطره از محیط به گوهر نمی‌رسد

نتوان به دست و پا زدن از غم نجات یافت

[...]

طبیب اصفهانی

دل سوخت از شتاب و به دلبر نمی‌رسد

این تشنه‌لب دریغ به کوثر نمی‌رسد

اشکم به دیده کی رسد از گرمی جگر

از شیشه این شراب به ساغر نمی‌رسد

در پیش ما که بی‌سروسامان عالمیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از طبیب اصفهانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه