گنجور

 
جویای تبریزی

ره عشق است و نبود خاطر خرسند باب اینجا

به یک لبخند از خود می رود دل چون حباب اینجا

زداید غم به هیچ از سینه فیض دشت پیمایی

گره از دل گشاید ناخن موج سراب اینجا

ز فیض درد عشقش بیشتر دل بهره بردارد

شکستن را نشاید غیر فرد انتخاب اینجا

سحر موجی است کز دریای عشق افتاده بر ساحل

گهر را مهرهٔ گل بشمرد هر قطره آب اینجا

ز خون دل به بزم ما شمیم یار می آید

گلاب ناب می گیرند از اشک کباب اینجا

چو بردارد نقاب از چهرهٔ خود عقل می بازد

فلاطون گشته جویا ملزم از روی کتاب اینجا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

مرو چون غافلان ای طالب منزل به خواب اینجا

که نعل از ماه نو دارد در آتش آفتاب اینجا

به پیچ وتاب کوته می شود این راه بی پایان

مکن تا هست فرصت، کوتهی در پیچ و تاب اینجا

بهشت و دوزخ باریک بینان نقد می باشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه