گنجور

 
جویای تبریزی

در خرام آمد چو آن مشکین سلاسل بر زمین

نقش پا در اضطراب افتاد چون دل بر زمین

بسکه از آهم غبارآلود شد روی هوا

قطرهٔ باران فتد چون مهرهٔ گل بر زمین

درد برخیزد به جای گرد از جولانگهش

بسکه گردیده است فرش راه او دل بر زمین

در خطر باشد مدام از رهزن ریگ روان

کاروان نقش پا تا کرده منزل بر زمین

رونق زهد است می نوشی که بی حاصل بماند

خاک خشک از فیض باران تا نشد گل بر زمین

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

در گلستانی که ریزد خون بلبل بر زمین

در لباس لاله گردد جلوه گر گل بر زمین

زود در چاه ندامت سرنگون خواهد فتاد

هر که پای خود گذارد بی تأمل بر زمین

سرو پا در گل کجا و لاف آزادی کجا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه