گنجور

 
جویای تبریزی

تنها همین ز چشم نه گوهر فکنده ایم

یاقوت را ز دست چو اخگر فکنده ایم

زین دل که بسته ایم به این جسم عنصری

در چار موج حادثه لنگر فکنده ایم

دل را زیمن عشق که فیضش زیاد باد

از عالمی به عالم دیگر فکنده ایم

در عشق چون دو قطرهٔ اشک این دو نشئه را

از چشم اعتبار، مکرر فکنده ایم

شکر خدا که از می توحید سرخوشیم

یعنی هوای غیر تو از سر فکنده ایم

زاهد حریف این می مردآزمانه ای

دل را فشرده ایم و به ساغر فکنده ایم

جویا سیاه مست ولاییم و خویش را

بر خاک راه ساقی کوثر فکنده ایم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

ما در محیط حادثه لنگر فکنده ایم

در آب تیغ، دام چو جوهر فکنده ایم

دستی است کهکشان که به عالم فشانده ایم

خورشید افسری است که از سر فکنده ایم

در دیده ستاره نمکدان شکسته است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه