نماید چون جرس در راه شوق شوخ بیباکم
طپیدنهای دل از رخنه های سینهٔ چاکم
به اهل درد حاجت نیست زاد ره پس از مردن
که از پهلوی نقد داغ، گنجی در ته خاکم
رگ ابری شود خونبار بر روی هوا پیدا
به هر سو رو نهد مد نگه از چشم نمناکم
ز فیض کیف افیون، موشکافم در سخن جویا
خدیو ملک معنایم چو باشد تخت تریاکم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساسات عمیق خود را بیان میکند. او خود را مانند زنگی میبیند که در راه شوق میزند و دلش از دردی عمیق پر است. به گفته او، پس از مرگ نیازی به چیز دیگری نیست، زیرا او در درونش گنجی از عواطف و تجربیات دارد که با درد و رنج آمیخته است. خون او مانند ابر بارانزایی به هوا میرود و نشاندهندهی احساساتش است. او به نوعی به دردهایی که میکشد اشاره میکند و میگوید که زندگی و معنا برای او شبیه به خواب و تریاک است. در کل، این شعر نمایانگر جستجوی معانی و احساسات عمیق انسان در زندگی است.
هوش مصنوعی: وقتی احساس شوق و هیجان میکنم، مانند زنگی که در راهی پرشور به صدا در میآید، دل من هم از شکافهای سینهام به طپش در میآید.
هوش مصنوعی: نیازی به توشه و زاد و راه برای سفر نیست، زیرا پس از مرگ، از دردهای جانکاه زندگی، به گنجی در عمق خاک دست پیدا میکنم.
هوش مصنوعی: ابرها در آسمان به شکل رگهای خونی درخشانی ظاهر میشوند و باران به هر سو میبارد؛ در این حال من با چشمانی نمناک به این منظره خیره شدهام.
هوش مصنوعی: از نعمت لذت و سرخوشی، به دقت در کلمات حقایق را میکاوم. چون به جستجوی معانی عمیق میروم، گزارشی از فرمانروایی در عالم معنا به دست میآورم، مانند اینکه تختی از تریاک در اختیار دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر میرم نخواهد کم شد آب چشم نمناکم
بهر سو چشمه خواهد روان شد از سر خاکم
بامیدی که جا در پهلویش سازم شدم راضی
که ریزد خون من چون صید و بر بندد بفتراکم
شدم از خاکساران در میخانه وه کآخر
[...]
غبار آلود عصیان بس که شد جان هوسناکم
سرشک شمع گردد مهره گل بر سر خاکم
ز خواب نیستی در حشر از آن سربر نمی آرم
که می ترسم کند گرد خجالت زنده در خاکم
چه به از شهپر توفیق باشد مرغ بی پر را
[...]
دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم
تری تا گم شد از خاکم ز هر آلودگی پاکم
گزند هستی باطل علاجی نیست جز مرگش
ز بیتاثیری اقبال سم گل کرده تریاکم
هوا تازی به خاک ذلتم پامال میدارد
[...]
حکایتها که بعد از من تو خواهی گفت با خاکم
کنون تا زندهام بینی بگو با جان غمناکم
به راهت ای شکارافکن منم آن ناتوان صیدی
که خونم را بحل سازم اگر بندی به فتراکم
مبادا غافلم دانی که من از حسرت عشقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.