گنجور

 
جویای تبریزی

زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را

به خاک افکنده این زال کهن چندین تهمتن را

چراغان کرده از شمع مزار کشتگان هر سو

تو چون از جوش رعنایی کشی بر خاک دامن را

چه ترسی از حوادث چون توسل با خدا جستی

که با فانوس نبود احتیاجی شمعی ایمن را

نگردانیده برگرد سر خود دورم اندازد

چه اقبال ست یا رب طالع سنگ فلاخن را

نهان در گرد کلفت می شود آیینه از آهی

مکدر می کند اندک غمی دلهای روشن را

غمم بسیار شد وقتست اگر برداری ای ساقی

به زور باده از روی دلم این کوه آهن را

مددجو در حوادث دایم از آل عبا جویا

ز صرصر آفتی نبود چراغ زیر دامن را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

گزیری از علایق نیست زیر چرخ یک تن را

رهایی نیست زین خار شلایین هیچ دامن را

جنون دوری از عقل گرانجان کرد آزادم

که می گردد دل از سرگشتگی خالی فلاخن را

به پایان زود می آید، بود شمعی که روشنتر

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

غمی در دل کند ماتم سرا صحرا و گلشن را

غبار دیده شام تیره سازد روز روشن را

ز خرج مال ای منعم، کسی نقصان نمی بیند

جوی بر باد دادن، کم نسازد قدر خرمن را

گداز سنگ آهن را، در آتش دیدم و گفتم

[...]

غنی کشمیری

بمردم میکند نرگس ز هر جانب اشارتها

که فصل گل بچشم کم نباید دید گلشن را

سواد کعبه کی منظور ارباب نظر باشد

بسنگ سرمه حاجت نیست هرگز چشم روشن را

چو استعداد نبود کار از اعجاز نگشاید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه