گنجور

 
جویای تبریزی

فصل بهاران شده ساغر بگیر

از بط می خون کبوتر بگیر

زین رخ چشمی که ترا داده اند

خرده به گل نکته به عبهر بگیر

دامن گلچین ز شفق شد افق

کام دل از بادهٔ احمر بگیر

ساغر خورشید گرفته است ابر

از کف ساقی قدح زر بگیر

با کف خالی ز عمل روز حشر

جهد کن و دامن حیدر بگیر

 
sunny dark_mode