گنجور

 
جویای تبریزی

بس که گوهر بر کنارم چشم خون‌پالا فشاند

بی‌نیازیم آستین چون موج بر دریا فشاند

از شکفتن غنچه آب روی گلشن را فزود

گوییا مشت گلابی بر رخ گلها فشاند

روسفیدی را که دل گنجینهٔ مهر تو شد

بر جهان چون صبحدم دامان استغنا فشاند

چشم دارم سرو رعنایی برون آید زخاک

تخم اشکی دیده ام کز یاد آن بالا فشاند

بسکه از نظارهٔ او در گداز حیرت است

شمع محفل پیه چشم از دیدهٔ بینا فشاند

هر که بشکسته ست از سنگ جفا جویا دلی

در حقیقت پیش راهش ریزهٔ مینا فشاند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

شمع روشن شد چو اشک از دیده بینا فشاند

خوشه ای برداشت هر کس دانه ای اینجا فشاند

از تجرد چون مسیحا هیچ کس نقصان نکرد

پنجه خورشید شد دستی که بر دنیا فشاند

از بهاران خلعت سر سبزی جاوید یافت

[...]

جویای تبریزی

یاد رخسار تو تا در جیب دل گلها فشاند

چشم خونین تخم حسرت در کنار ما فشاند

روشن است از هر پر پروانه بزم نیستی

شمع آسا آستین بر هستی خود تا فشاند

آب گوهر چون سویدا قیرگون آید به چشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه