گنجور

 
جویای تبریزی

روبرو گردد چو با آیینهٔ شرمین می شود

شوخ من چون گل بیک پیمانه رنگین می شود

روز عاشق تیره زآن گیسوی پرچین می شود

خواب سخت از طول این افسانه سنگین می شود

خون خود ریزد گلستان بی بهار جلوه اش

پنجهٔ گل دور از آنرو دست گلچین می شود

زینت هنگامهٔ ناز از نیاز عاشقست

بزمش از پرواز رنگ ما به آیین می شود

دلبری را شوخیی در ضمن تمکین لازم است

با تبسم ناز چون آمیخت رنگین می شود

گر شوم جویا به باد زلف او پیمانه نوش

ساغر می در کفم چون نافه مشکین می شود

 
sunny dark_mode