گنجور

 
جویای تبریزی

شور آمد آمد صد مدعا گردد بلند

در دل شب چون زلب نام خدا گردد بلند

قمری مستی ست پنداری به پرواز آمده

چون کف خاکستر ما بر هوا گردد بلند

صفحهٔ تصویر سازد پرده های گوش را

چون به یاد عارضی فریاد ما گردد بلند

بی تو سرو آه از بالای ضعف پیکرم

همچو قد کودکان در سالها گردد بلند

سرو او چون جلوه پیرایی کند در صحن باغ

نخل را از هر ورق دست دعا گردد بلند

بر مآل کار خود غیر از کف افسوس نیست

هر کجا بر عاجزی دست جفا گردد بلند

این به طور آن غزل جویا که خان فرموده اند

گر زپای افتاده ای دست دعا گردد بلند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

آه افسوس از دل خونگرم ما گردد بلند

از شکست شیشه هر کس صدا گردد بلند

بوی خون می آید از فریاد دردآلود من

چون غباری کز زمین کربلا گردد بلند

گوی چوگان فنا شد از تهی مغزی حباب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه