شوخ بیدادگری همچو تو در عالم نیست
پریی مثل تو در نوع بنی آدم نیست
آب و رنگ چمن حسن فزاید زحیا
بر گل رو عرق شرم کم از شبنم نیست
قانعی را که سرش بر خط تسلیم و رضاست
شادیی در دلش از بیش و غمی از کم نیست
در فراق تو مدام آرزوی مرگ کنم
زانکه شق شب هجر تو ازین اسلم نیست
شیخ شهر آنکه به خوبی ملکش می خوانی
حرف من نیز همین است که او آدم نیست
آنکه از دیدن لعل نمکینش جویا
نشد از دست در این دایره جز خاتم نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق شاعر در مورد یک معشوق میپردازد. شاعر به زیبایی و بیهمتایی معشوق اشاره میکند و میگوید که هیچ کس مانند او در عالم وجود ندارد. او همچنین به ارزش و معنای زندگی قانعانه اشاره دارد که در آن خوشحالی و غمی وجود ندارد. در ادامه، شاعر بیان میکند که در فراق معشوقش آرزوی مرگ میکند زیرا جدایی از او برایش تحملناپذیر است. او به انتقاد از شیخ شهر میپردازد و میگوید که او در واقع آدمیت ندارد. نهایتاً، شاعر به جستجوی زیبایی معشوقش و نارساییهای زندگی در این دنیای محدود اشاره میکند.
هوش مصنوعی: هیچ کس در دنیا به شوخی و بازیگوشی تو نمیرسد، و هیچ پری مانند تو در میان انسانها وجود ندارد.
هوش مصنوعی: آب و رنگ چمن زیبایی را از حیا، بیشتر میکند؛ بر روی گل، عرق شرم کمتر از شبنم نیست.
هوش مصنوعی: کسی که به سرنوشت خود تسلیم و راضی است، در دلش نه از خوشیهای فراوان شاد است و نه از کمبودها غمگین.
هوش مصنوعی: در دوری تو، همواره آرزوی مرگ دارم زیرا که شب طولانی جدایی تو، از این وضع برایم بیشتر رنجآور است.
هوش مصنوعی: شیخ شهر، که تو او را با نیکی میشناسی، من نیز میگویم او انسان واقعی نیست.
هوش مصنوعی: کسی که از زیبایی و جذابیت خاص او بیخبر ماند، در این گردونهی زندگی جز سرنوشت و پایانش چیز دیگری نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست
سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست
کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را
کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست
خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او
[...]
آن نگینی که منش می طلبم باجم نیست
وان مسیحی که منش دیده ام از مریم نیست
انک از خاک رهش آدم خاکی گردیست
ظاهر آنست که از نسل بنی آدم نیست
گرچه غم دارم و غمخوار ندارم لیکن
[...]
گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست
عاشق شیفته دل را خبر از عالم نیست
عهد بستی که دگر از تو نه بردارم دل
ترسم آنست که پیمان بنان محکم نیست
دارم از دست تو بسیار شکابت لیکن
[...]
من دگر دم نزنم گر چه دمم همدم نیست
خود مرا زهره که پیش تو بر آرم دم نیست
مردم دیده برون میکنم از خانهٔ چشم
تا نبیند رخ خوب تو که او محرم نیست
دل سخت تو به هنگام جفا چون سنگ است
[...]
هر که با جام می لعل لبش همدم نیست
در حریم حرم حرمت ما محرم نیست
دل به نیش است که هر نوش ندارد سودش
سینه زخمی است که خوشنود به هر مرهم نیست
کمر صحبت این راه ببندی ور نه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.