نخل را باد خزان تنها نه عریان کرد و رفت
برگ عیشش عندلیبان را پریشان کرد و رفت
مشفق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد و رفت
لاله زار سینهٔ ما را نیستان کرد و رفت
رنگ و بویی کز رخ و زلفش نسیم اندوخت دوش
صبحگاهان صرف تعمیر گلستان کرد و رفت
شوخ رنگین جلوهٔ من تا از این وادی گذشت
دشت را از لاله خون دل به دامان کرد و رفت
کار دل با تیغ ابرویی است کز نظاره ای
چشم را بر روی ما زخم نمایان کرد و رفت
تخم اشکی هر که امروز از پشیمانی فشاند
بهر خود صحرای محشر را گلستان کرد و رفت
از سر زلف که آمد رو به این وادی نسیم
خاطر آسوده ام جویا پریشان کرد و رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به وصف زیباییها و دگرگونیهای طبیعی و احساسی میپردازد. باد خزان باعث تنهایی نخلها و پریشانی خوشیها میشود. شاعر از لطافت و زیباییهای رخسار و زلف معشوقهاش سخن میگوید که قلبها را به زخم عشق رنجور کرده است. هر روز، با گذر نسیم، حال و هوای دل دگرگون میشود و احساسات را به درد و اندوه میکشاند. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که حتی اشکریزان، میتواند دنیای محشر را به گلستانی بدل کند. شاعر در جستجوی آرامش است، اما با هر نسیم، خاطرات و احساساتش پریشانتر میشود.
هوش مصنوعی: باد خزان نه تنها بر تنه نخل تاثیر گذاشته و آن را عریان کرده، بلکه برگهای شادابش را نیز به حال پریشانی برای پرندههای خوشصدا درآورده و سپس رفته است.
هوش مصنوعی: مشفق قیقاچی که با چشمان پرمهر و زیبایش دل ما را شاد کرد و سپس به آرامی از کنار ما رفت، همچون لالهای که در دشت رنج و درد ما، گلی سرسبز و پرانرژی برافراشت و سپس دور شد.
هوش مصنوعی: دیشب نسیمی که بوی خوش و رنگ و زیبایی از چهره و موی او برداشت، صبح زود آمد تا گلستان را تر و تازه کند و سپس رفت.
هوش مصنوعی: ظاهر زیبا و شاداب من، وقتی از این سرزمین عبور کرد، دشت را از گلهای لالهای که از دل شکستهام به رنگ خون درآورد و سپس رفت.
هوش مصنوعی: دل ما با زیبایی چشم کسی جریحهدار شده است، که پس از یک نگاه، زخم عشق را بر دل ما باقی گذاشت و رفت.
هوش مصنوعی: هر کسی که امروز از روی تأسف و پشیمانی اشکی بریزد، برای خودش میتواند روز قیامت را به باغی سرسبز مبدل کند و سپس برود.
هوش مصنوعی: نسیم ملایمی که از سمت موهای او وزید، به این سرزمین آمد و در حالی که آرامش خاطرم را به من داد، به شکلی نگران کننده و بیخبر از خودم، رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یار دل بر بود و از من روی پنهان کرد و رفت
ای گل خندان مرا چون ابر گریان کرد و رفت
تا به زنجیر کسی سر درنیارد بعد از این
حلقهای از زلف خود در گردن جان کرد و رفت
یوسف خندان که رویش ملک مصر حسن داشت
[...]
آمد آن سنگین دل و صد رخنه در جان کرد و رفت
ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت
آنکه در زلف پریشانش دل ما جمع بود
جمع ما را، همچو زلف خود، پریشان کرد و رفت
قالب فرسوده ما خاک بودی کاشکی!
[...]
شهریار من مرا پابست هجران کرد و رفت
شهر را بر من ز هجر خویش زندان کرد و رفت
وقت رفتن داد تیغ غمزه را زهراب ناز
وان نگه کردن مرا صد رخنه در جان کرد و رفت
من فکندم خویش را از خاکساری در رهش
[...]
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت
برگ عیش پنج روزم را به دامان کرد و رفت
آه دود تلخکامان کار خود را می کند
زلف پندارد را خاطر پریشان کرد و رفت
ذره ای از آفتاب عشق در آفاق نیست
[...]
دلبر قصاب آمد جا به دکان کرد و رفت
دنبه خود را به سیخ ما نمایان کرد و رفت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.