گنجور

 
جویای تبریزی

مگر به سعی توان دید جسم لاغر ما

یک استخوان چو هلال است پای تا سر ما

همیشه سایهٔ عشق تو بود بر سر ما

چکیدهٔ جگر آتش است گوهر ما

نوید وصل ترا احتیاج قاصد نیست

که هر پریدن چشمی بود کبوتر ما

در آتشیم ز بس در هوای گمنامی

چراغ دودهٔ عنقا بود سمندر ما

زدست و پا زدن آخر به هیچ جا نرسد

در این محیط چو موج هوا شناور ما

زجوش گریه جلا یافت دیده ام جویا

نکو زآب برون آمده است ساغر ما

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
کلیم

به‌غیر خانهٔ زنجیر و دیدهٔ تَرِ ما

کدام خانه که ویران نگشت بر سر ما؟

به‌حیرتم که خبر چون به سنگ حادثه رفت

که صلح کرد می مدعا به ساغر ما

ز گرمی تب ما تا شود طبیب آگه

[...]

طغرای مشهدی

ز بهر نامه بری تا به بام دلبر ما

هزار چرخ زند از شعف کبوتر ما

برای روز بد خود چه سان ذخیره کنیم

که همچو گل ز کف دست می پرد زر ما

غنی کشمیری

ز درد عشق ضعیف است بس که پیکر ما

شود به تیغ گریبان جدا ز تن سرما

سیدای نسفی

ز خون دل شده رنگین دو دیده تر ما

بهار لاله ما گل کند ز ساغر ما

چرا چو شمع به بالین ما نمی آیی

ز انتظاریی بی حد سفید شد سر ما

گذشت عمر و دل ما به آرزو نرسید

[...]

سحاب اصفهانی

چه منتی پر و بال شکسته بر سر ما

نهاد بهر رهائی گشود چون پر ما

به هر کس از تر و خشک جهان رسد فیضی

نصیب ما لب خشک است و دیده ی تر ما

هزار جان گرامی به راه او شد خاک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه