گنجور

 
جویای تبریزی

ای دل از فیض محبت چه بسامان شده ای

عشقت آن مایه نیفشرد که عمان شده ای

خواب آسایشی از خویش دگر چشم مدار

کز خیال لبش ای دیده نمکدان شده ای

نگذری تا ز رعونت نچشی لذت درد

همچو گل گر همه تن چاک گریبان شده ای

جان ز نزدیکی ات ای جسم به تنگ آمده است

یوسفی را ز چه رو بیهده زندان شده ای؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

طعمه مور شوی گر چه سلیمان شده ای

زال می گردی اگر رستم دستان شده ای

ای که چون موج به بازوی شنا می نازی

عنقریب است که بازیچه طوفان شده ای

عالم خاک به جز صورت دیواری نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
فروغی بسطامی

امشب ای زلف سیه سخت پریشان شده‌ای

مگر آگه ز دل بی سر و سامان شده‌ای

گر ز دست تو به هر حلقه دلی لرزان نیست

پس چرا با همه تاب این همه لرزان شده‌ای

هم گره بر کمر سرو خرامان زده‌ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه