گنجور

 
جویای تبریزی

در گلویم بی‌تو هردم آب می‌گردد گره

آرزوها در دل بی‌تاب می‌گردد گره

گر خیال چین ابرویش کنم در سینه‌ام

چون انار ز درد دل خوناب می‌گردد گره

باده را نازم که از فیض طلوع نشئه‌اش

بر جبین او در نایاب می‌گردد گره

رتبهٔ بالانشینی‌های ابرویش نداشت

قطره‌سان زان روی از شرم آب می‌گردد گره

گر به کام غم‌پرستان افتد از طوفان درد

چون دل عاشق ز غم بی‌تاب می‌گردد گره

بی‌تکلف سینه‌اش جویا چو دُرج گوهر است

در گلوی هرکه بی‌او آب می‌گردد گره

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

بی توام در دل شراب ناب می گردد گره

در زمین تشنه من آب می گردد گره

قطره آبی که دریا را فرامش می کند

در صدف چون گوهر سیراب می گردد گره

کار هر آلوده دامان نیست بر دریا زدن

[...]

سلیم تهرانی

در دل تنگم شراب ناب می‌گردد گره

در گلویم آب چون گرداب می‌گردد گره

طاعتم را نیست همچون خدمتم حسن قبول

از سجودم ابروی محراب می‌گردد گره

گر صبا حرفی به او گوید ز کار بسته‌ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه